هفته نامه صدای خاک شماره 32
هفته نامه صدای خاک شماره 32
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻗﺘﺼﺎدى -اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺻﺪاى ﺧﺎک
ﺷـﻤـﺎره ﺳﻰ و دوم ﻣﻬﺮ ﻣـﺎه1400
ﻗﯿﻤﺖ 30000:ﺗﻮﻣﺎن
ﮐﺴﺐدراﻣﺪ ﺑﺎ
ﺳﺎﺧﺖﺗﺮارﯾﻮم
اﻧﭽﻪ در اﯾﻦ ﺷﻤﺎره ﻣﻰﺧﻮاﻧﯿﺪ:
اﯾﺎ رﺋﯿﺴﻰ اﯾﺮان را ﻣﻰ ﺳﺎزد؟
اﻣﻮزش ﮔﯿﺎه ﺳﺎﻧﺴﻮرﯾﺎ در اﭘﺎرﺗﻤﺎن
ﭼﺮا ﻣﺮدم ﺑﻪ ﺻﺪاوﺳﯿﻤﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﻧﺪارﻧﺪ؟
ﻟﺰوم ﺑﺮﮔﺰارى ﯾﮏ رﻓﺮاﻧﺪوم ﺳﺮاﺳﺮى!
اﯾﺮج ﻗﺎدرى ﻓﺮﺷﺘﻪاى ﮐﻪ اﺷﺘﺒﺎﻫﻰ روى زﻣﯿﻦ ﺑﻮد
ﻧﻮﺳﺘﺎﻟﮋىدﻫﻪ
ﺷﺼﺘﻰﻫﺎ صفحه 1
صفحه 2
به نام او
کهنه دوستان؛ سالم
مریم حضرتی
مدیر مسئول
این روزها دوست خوب کم پیدا میشود ،یعنی هر کسی به اندازه تعداد انگشتان
یک دست اگردوست خوب داشته باشد ،همای سعادت روی دوشش نشسته است ،با
این تفسیر ما چه خوشبختیم که شما خوبان را اینهمه مدت به عنوان کهنه دوستان
ماهنامه صدای خاک همراه خود داشته ایم ،از بابت این موضوع به خود می بالیم و
در پوستمان نمی گنجیم .با این حس یک ماه تمام تالش کرده ایم و یک شماره دیگر
را با هزاران امید و ارزو تهیه و تدارک دیده ایم و ان را با خلوص نیت پیشکش شما
عزیزان جان می کنیم ،با این نیت و هدف که مقبول طبع مشکل پسند شما قرار گیرد.
همانطور که مستحضرید شماره جدید مصادف شده با اغاز فصل خزان و پاییز
برگریز هزار رنگ ،فصلی که با ماه مهر و شروع سال تحصیلی جدید اغاز میشود
که نوید بخش جریان داشتن و تداوم تالش و کوشش انسان برای تحصیل علم و
دانش است ،ما نیز اغاز این ماه و این فصل را به فال نیک می گیریم و از شما خوبان هم
تقاضا میکنیم با ما و همراه ما دست به دعا بردارید و از درگاه ایزد الیزال بخواهید که
سایه شوم و نحس ویروس کرونا و بیماری کووید 19را از زندگی همه انسانها بردارد و
یکبار دیگر تندرستی و سالمتی را به بندگان تنها و بی پناه خود که بجز او فریادرس
دیگری ندارد ،هدیه کند .امید که دعای ما مورد قبول درگاهش قرار گیرد .امین
SEDAYEKHAK.IR
ﺳﺎﯾﺖ ﺧﺒﺮى ﺻﺪاى ﺧﺎک راه اﻧﺪازى ﺷﺪ
انچهبایددربارهسوادرسانهایبدانیم
جنگل و منابع طبیعی را اشیانه خود بدانیم
اموزش گیاه سانسوریا در اپارتمان
اموزش ساخت تراریوم
عاشق گیاهانم و کارافرینی رو دوست دارم
و دیگر هیچ
تهاجم فرهنگی هرروز بیشتر از دیروز
گرانی محصوالت کشاورزی پایان مییابد؟
ایا رئیسی ایران را میسازد؟
چرا مردم به صدا و سیما توجه ندارند؟
زلﻒ سیاه
درفرهنگ وهنربر همان پاشنه زخمی می چرخد!
4
5
6
7
8
10
11
12
13
14
15
15
هر چی تو بگی؛ هرچی توبخوای
نوستالژی دهه شصتیها در کتاب «یادتونه»
امیدواری برای حاکم شدن رقابت سالم در عرصه فیلم
نیمکت
ماجراهای زبل خان ( بورس )
ایرج قادری فرشته ای که اشتباهی روی زمین بود
صفحه خوانندگان مجله
بازیگر «از نفس افتاده» هم از نفس افتاد
لزوم برگزاری یک رفراندوم سراسری !
قصه سفر
اخبار
ﺻﺎﺣﺐ اﻣﺘﯿﺎز و ﻣﺪﯾﺮﻣﺴﺌﻮل :ﻣﺮﯾﻢ ﺣﻀﺮﺗﻰ ﺗﺤﺮﯾﺮﯾﻪ :ﻋﻠﻰ ورﻣﺮزﯾﺎر ،دﮐﺘﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﺟﻮاد اﻣﯿﺮى ،ﺷﯿﻮا
زﻧﺪى ،ﻣﺒﯿﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮى ،ﺳﻮﻓﯿﺎ ﻋﺎدﻟﺨﺎﻧﻰ ،ﺳﻤﯿﻪ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﻗﺪ ،زﻫﺮه
ﺳﺮدﺑﯿﺮ :ﯾﻮﺳﻒ ﺧﺎﮐﯿﺎن
ﺣﺎجﺣﯿﺪرى ،ﻣﺮﯾﻢ ﻣﺸﻬﺪىرﺿﺎ ،ارزو ﻗﺎﺳﻤﻰ ،ﻣﺴﻌﻮد رﺣﯿﻤﻰ،
ﺣﻀﺮﺗﻰ،
ﻣﺮﯾﻢ
ﺷﻮراى ﺳﯿﺎﺳﺘﮕﺬارى:
ﻣﺠﯿﺪ ﻋﺎﺻﻤﻰ،ﺳﺎرا ﺻﺎدﻗﻰ ،ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﮔﻤﺮﮐﻰ ،ﻓﺮﯾﺪه ذاﮐﺮى،
ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﮔﻤﺮﮐﻰ ،ﯾﻮﺳﻒ ﺧﺎﮐﯿﺎن،
ﻧﮕﺎر ﮔﻤﺮﮐﻰ؛ ﻣﺤﻤﺪ اﻣﯿﺪ ،ﺷﯿﻮا زﻧﺪى ،وﻟﻰ اﷲ ﻧﯿﺴﺮﯾﺎن ،اﮐﺮم
ﺟﺪﯾﺪى ﻣﻤﺘﺎز ،ﺟﺒﺎ ر اذﯾﻦ ،ﻣﻬﯿﻦ ﺑﺎﻧﻮﻋﻠﯿﻤﺮداﻧﻰ و ﺳﯿﺪرﺿﺎ
اﺑﻮاﻟﻔﻀﻞ ﮐﯿﻤﯿﺎﯾﻰ
اورﻧﮓ
ﺗﻠﻔﻦ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ 09371952793 :ﻓﮑﺲ 88942253ﮐﺪﭘﺴﺘﻰ1419873495:
ﻣﺎﻫﻨﺎﻣﻪ اﻗﺘﺼﺎدى -اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺻﺪاى ﺧﺎک
ﺷﻤﺎره ﺳﻰ و دوم ،ﻣﻬﺮ ﻣﺎه 1400
S E D A Y E K H A K . I R
_ s e d a y _ k h a k
16
18
20
21
22
23
24
25
26
28
30
ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻨﺮى :ﻧﺮﮔﺲ ﺣﻀﺮﺗﻰ
وﯾﺮاﺳﺘﺎرى :ﺷﯿﻮا زﻧﺪى
ﻣﺪﯾﺮﺑﺎزارﯾﺎﺑﻰ :ﺳﻮﻓﯿﺎ ﻋﺎدﻟﺨﺎﻧﻰ
و ﻟﯿﻼ اﻟﯿﺎﺳﻰ
ﭼﺎپ :اﯾﺮان ﮐﻬﻦ
ﺻﺪاى ﺧﺎک در ﺗﻠﮕﺮام
ﺻﺪاى ﺧﺎک در اﯾﻨﺴﺘﺎﮔﺮام صفحه 3
یادداشت
انچه باید درباره سواد رسانه ای بدانیم
یک قرن پیــش زمانی که مارشــال مک
لوهــان از دهکــده جهانی انهــم در عصر
قدرت نگرش های فرهنگ گرایانه و پارادایم
اثرات محدود ،سخن می گفت و اساسا کل
فناوری های رســانه ای از الفبا تا کامپیوتر
را در امتداد انســان قلمداد می کرد ،تصور
روزی کــه زندگی بدون رســانه فاقد معنا
باشد برای مردمان ان روز دور از ذهن بود.
او همان ســال ها زمانی که از درک رسانه
می نوشــت ،از ســوادی ســخن به میان
اورد که امروزه و در هزاره ســوم توســط
یونسکو به عنوان یکی از شش سواد جدید
دنیا از ان یاد شــده اســت .مــک لوهان
معتقد بــود« :زمانی که دهکــده جهانی
فرا رســد باید انسان ها به ســواد جدیدی
به نام "ســواد رســانه ای" دســت یابند».
ســواد رســانه ای و اطالعاتی دیگر نه یک
دانش و مهارت صرف ،بلکــه یک ضرورت
برای شــهروندان جامعه شــبکه ای است؛
جامعه ای کــه به گونه ای فزاینــده روابط
خود را در شــبکه های رســانه ای سامان
می دهد؛ شبکه هایی که به تدریج جایگزین
شــبکه های اجتماعی ارتباطــات رودررو
می شــوند ،یا ان ها را تکمیــل می کنند.
بر این اســاس می تــوان ادعا کرد ســواد
رســانه ای و اطالعاتــی بنیادی تریــن و
اساســی ترین ســطح توانمنــدی برای
زیســتن در عصر جدید است و به مخاطب
این قابلیــت را می دهــد کــه در فراگرد
انواع تولیدات رســانه ای اســیر نشــده و
ضمــن دریافــت هوشــمندانه پیام ها و
رمزگشایی ان ها ،کنشگری فعال نیز باشد.
درواقع اموزش ســواد رســانه ای شــامل
پس گرفتــن حقــوق ذاتی مــا در زمینه
ازادی افــکار اســت ،انهــم از رســانه ای
کــه همــواره تــاش می کنــد ذهــن
مــا را رصــد ،ترغیــب و شــرطی کنــد.
با این وصف ما باید سواد رسانه ای خود را باال
ببریم که در برابر احساس “انتخاب گری”
که رسانه ها به ما القا می کنند ،اگاهانه ظاهر
4
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
شــده و بتوانیم واقعا نقش فعاالنه ای در
گزینشگری و تاثیرات رسانه ای ایفا کنیم.
رسانه ،شــما را چنان برنامه ریزی کرده
اســت که فکر کنید حق انتخاب دارید،
حال انکه در واقــع دایره انتخاب شــما
به شــدت محدود است .ســواد رسانه ای
کمک می کنــد جای مخاطب و رســانه
عوض شــده و بتوانیم تصمیــم بگیریم
"چــه چیــز را ببینیــم" و "چــه چیز را
بشــنویم؟" ،در واقع ترویج سواد رسانه ای
ما را بــه خوانــدن نانوشــته ها و دیدن
انچه در تصویر نیســت ،مسلط می کند.
حال کــه به طور خالصــه دریافتیم همه
ما باید نسبت به ارتقای ســواد رسانه ای
خود اقدام کنیم که البته نیازمند مطالعه
و تمرین اســت ،بهتر اســت برای شروع
به این دو اصــل کلیدی پایبند باشــیم:
:1طراحی رژیــم مصرف رســانه ای :به
اینکه چه میزان اطالعاتمــان را از کدام
رسانه دریافت می کنیم ،حساس باشیم.
کسانی که ســواد رســانه ای دارند ،رژیم
مصــرف متعادلــی دارنــد و از منابع و
رســانه های مختلف به میزان مشخصی
اطالعات دریافــت می کننــد .اگر رژیم
مصــرف رســانه ای به درســتی طراحی
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
نشــود ،در فضای اشــباع رســانه ای و
بمبــاران اطالعاتی خفه خواهیم شــد.
:2تبدیل شــدن از مخاطــب منفعل به
مخاطب فعــال و دارای تفکــر انتقادی:
اگر بدانیم رســانه ها واقعیت را می سازند،
از ایــن بــه بعــد اســتراتژی مطالعه و
تماشــای انتقــادی را در مواجهــه بــا
رســانه ها در پیــش خواهیــم گرفــت.
برای تبدیل شــدن بــه خواننده/بیننده/
شــنونده فعــال رســانه ها همیشــه
ایــن ســه ســوال را از خود بپرســید:
.۱چه کســی این پیــام را خلــق کرده
اســت و چرا ایــن پیام ارســال شــده
اســت؟ (هــدف او چــه بوده اســت؟)
.۲چــه ارزش هــا و دیدگاه هایــی
را در ایــن پیــام به صــورت پنهــان
جاســازی و تبلیــغ کرده انــد؟
.۳احتماال چــه بخش هایــی از واقعیت
حــذف شــده و چــه بخش هایــی از
واقعیت برجسته ســازی شــده اســت؟
در نوشته های بعدی حتما بیشتر درباره
سواد رســانه ای و اطالعاتی و ضرورت ها
و کارکردهایش صحبــت خواهیم کرد.
معصومــه نصیــری مــدرس و
پژوهشــگر سواد رســانه ای -معاون
باشــگاه مدیریت رســانه و توسعه
ســواد رســانه ای یونســکو ـ ایران صفحه 4
نوش
ته
:غال
م
ر
ض
تنهادوستداشتنطبیعت
کافینیست
تنها دوست داشــتن کافی نیســت .طبیعت از جمله نعمت هایی
اســت که خداوند به بندگانش ارزانی داشــته و بایــد قدردان ان
باشیم .خوشبختانه ایران از جمله کشــورهایی است که به لحاظ
منابع طبیعی ،جایگاه ویــژه ای دارد و این جایگاه زمانی می تواند با
سایر کشورها رقابت نماید که مسئولین منابع طبیعی و جنگلبانی
به لحاظ حفظ و امنیت ،حافظ این نعمتهای الهی باشــند ،ضمن
اینکه مردم نیز اصلی ترین کسانی هســتند که می توانند در حفظ
و امنیت جنگلها ،مراتع و ســایر منابع طبیعی کوشا باشند .یادمان
باشد ان کشاورزی که در فصل تابســتان زیر تابش اشعه خورشید
بیل می زند تا درختان را بارور ســازد ،همان قدر قابل احترام است
که یک وزیــر در جایگاه خود .در چنین شــرایطی مردمی که اهل
گردشگری هستند نسبت به این افراد وظیفه خطیری برعهده دارند
تا از این طبیعت ســبز و خرم که خداوند به بندگانش ارزانی داده
اســت همانند اموال خود مراقبت و مواظبت نمایند .با این اوصاف
و در کمال تاســف مردم انطور که باید و شــاید قدر این درختان
کهن سال را نمیدانند و بعد از ســاعت ها و شاید روزها استراحت و
تفریح و لذت بردن از مناظر با خروجشــان فاجعه می افرینند که
نمونه بارز انها اتش ســوزی های اخیر در جنگلهــای کهگیلویه و
بویر احمد و خوزستان است که حتی خســارتهای جبران ناپذیر،
بســیار نگران کننده اســت .بیشــه زارها و نخلســتانهای اطراف
(تاالب هورالعظیم) و رود الوند نیــز در هفته های اخیر مورد حریق
قرار گرفته اند .سال گذشــته که علفهای هرز ،رشــد کرده بودند،
موجب بروز اتش سوزی های گســترده در جنگل های (هیرکانی
ارســباران) و زاگرس گردیدند ،چرا که اگر رحمت الهی می بارید
و علفهای هرز و حتی جنگلها از اب ســیراب میشدند شاید چنین
فاجعه اسفباری رخ نمی داد .گو اینکه سهل انگاری گردشگران نیز
بی تاثیر نبوده است .مطمئن باشید اگر جنگلها را از دست بدهیم
عم ً
ال همه چیز را از دســت خواهیم داد ،چون این جنگل است که
در تامین اب ،خاک و از همه مهمتر بهبود هوا نقش بســزایی دارد.
ا گم
رکی
وزارت کشاورزی
را از خود بدانیم
با تعطیل شــدن ادارات و به هر بهانه ای هر کسی براساس
توان و بضاعت خود ،شال و کاله کرده و برای تغییر اب و هوا
و استفاده از فضایی سرشار از ارامش ،راهی شمال می شود،
شمال ایران سرســبزترین جائیســت که هر انسانی با قدم
نهادن در طبعیت ،احســاس خوبی به او دست میدهد .این
طبیعت را میتوان به نوزادی تشبیه نمود که وقتی به سنی
می رسد که می تواند بقول معروف تاتی تاتی کند ،بایستی
والدین او مواظب تربیت وی باشند و اال تولید مثل ،کاریست
بسیار سهل و اسان .مهم نگهداری و تربیت است که انسان
را می سازد .طبیعت را نیز می توان بهمین شکل که ذکرش
رفت تشــبیه کرد .در نتیجه اگر قرار باشد طفل زاده شده را
در همان شرایطی که چهاردســت و پاراه می رود بحال خود
رها کرد پس می توان طبیعت را نیز بحال خویش رها نمود
در نتیجه وزارت کشــاورزی چه نقش موثری دارد؟ وزارت
کشاورزی همان پدر و مادریســت که می بایست تمام هم
و غم خــود را در رابطه با مواظبت از نهالــی که روییده بکار
گیرد ،طبیعی اســت که با باران الهی ســبز می شود .رشد
می کند و ما از رشد ان بعنوان ســایبان استفاده می کنیم.
حال چنانچه کشــاورز کاردان و با تجربه بتوانــد با دانش
و تخصص از تک تک نهاالن مواظبت نمــوده و به موقع به
ان رســیدگی نماید .در اینده باغی سرســبز و خرم بوجود
می اید که همگان می توانند از فضــا و حتی میوه ان بهره
مند شوند .تجربه ثابت کرده اســت انبوه درختان که درهم
تنیده اند ســپر بالی خوبی برای جلوگیری از گرد و خاک
هســتند و تاحدودی فضا را تســویه و اجازه نفس کشیدن
به انسان می دهد .درختان سایبان دلپذیری برای تابستان
گرم و سوزان است .در نتیجه زمین خدا ،باران الهی و دست
زحمتکش و کاربلد کشاورز اســت که می تواند کیلومترها
فضای سرســبز بوجوداورند که هر جانداری از ان استفاده
نماید .پس بیاییم در این زمینه و خداپســندانه دســت در
دست یکدیگر نهاده کشوری ســبز و خرم بسازیم که ورود
هر توریستی او را مجذوب و پایبندنماید ،همچنانکه زمانیکه
ایران را ترک و وارد کشور سرسبز و خرمی میشویم تا مدتها
درمورد ان حرف می زنیم و در خاطرمان نقش می بندد .به
هرحال وزارت کشاورزی ،خانه بدون درو پیکر ملت است اما
این به ان معنا نیســت که در حفظ و نگهداری ان کوتاهی
نمائیم .همکاری با وزارت کشــاورزی قطعا طبیعت پیشرو
بهتری نصیبمان خواهد کــرد .به امید انــروز که فرهنگ
نگهداری از طبیعت را یاد بگیریم و بــه دیگران یاد بدهیم.
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
5 صفحه 5
ابرا
ه
ی
ممح
مقاله
مد
حس
اموزش گیاه
ی
نی
سانسوریا
در اپارتمان
مــن یــک باغبــان خــوش ذوق و یکــی
ازعالقه منــدان گیاهان هستم.سال هاســت
کــه در زمینه ی گل و گیــاه فعالیت می کنم؛
همیشــه ارزو داشــتم که در حد توان خود
در جهــت گســترش معلومــات خــود گام
مثبتی بردارم تا شــما هم در منــزل ،اداره و
باغچه های خــود گیاهان شــاداب و زیبایی
داشــته باشــید و از وجــود انهــا در منازل
خــود نهایــت اســتفاده و لــذت را ببریــد.
همــه ی مــا خــوب مــی دانیــم کــه در
گذشــته خانه هــا بزرگتــر و دارای حیــاط
و باغچــه بودنــد ،امــا در حــال حاضــر
بیشــتر خانه هــا اپارتمانــی هســتند.
به ایــن خاطر تصمیــم گرفتم تا به کســانی
کــه در منــزل خــود بــا نــور کــم مواجه
هســتند و ایــن یــک دغدغــه بــرای انها
محســوب می شــود کمکــی کرده باشــم.
یکی از گیاهان مقاوم به شــرایط سخت برای
نگهــداری در منزل گیــاه سانسوریااســت.
معرفیگیاهسانسوریا
نام علمیSansevieria trifasciata :
نام عمومی :برگ شمشیری ،زبان مادرشوهر،
زبان شیطان
تیره گیاه :مارچوبگان
خاستگاه اصلی :افریقای غربی ،ماداگاسکار و
اسیا
طول رشد :حدود یک متر
نور مورد نیاز :نور غیرمستقیم و مالیم خورشید
و نور مصنوعی (المپ ها)
نکته :این گیاه انواع مختلفی با شکل های
متفاوتی دارد نوع ابلق ان که عمدتا با نوار
طالیی است به نور بیشتری نیاز دارد.
دمای مطلوب 5 :تا 30درجه سانتی گراد
میزان اب الزم :متوسط (یعنی سطح خاک
6
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
گلدان خشک شود)
شرایط خاک :کام ً
ال زه کشی شده
رطوبت :متوسط و هر چند وقت یک بار
هوای تازه
روش تکثیر :کاشت دانه ،قلمه زدن ،قرار
دادن در اب و پاجوش
سمیت :کمی سمی است و دور از
دسترس کودکان و حیوانات خانگی قرار
گیرد
افات :شپشک اردی و تخم عنکبوت
چند نمونه از انواع سانسوریا
سانسوریای ابلق طالیی ()Black Gold
برگ های این سانسوریا سبز تیره است
که دور ان یک نوار طالیی رنگ زیبا
وجود دارد.
سانسوریا()Future Robustia
کوتاه ترین نوع سانسوریاست ،برگ های
سبز درخشان و در سطح ان رگه های
سبز وجود دارد.
سانسوریا ()Future Superb
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
سانسوریا یا نیزه افریقایی یا لوله ای
()Cylindrica
سانسوریا پاکوتاه یا گل شمشیری
سانسوریا ()Black Robusta
سانسوریا ()Black Jack
همچنین شــما عالوه بر سانســوریا
میتوانید از گیاهانی مانند دراسنا ،گیاه
ســرخس ،گیاه کاالدتیا ،گیاه مارانتا،
قاشقی ،پتوس ،گیاه گندمی ،اسپاتی
فیلوم ،اگلونما ،الکی بامبو و گیاه برگ
عبایی در منزل خود نگهداری کنید.
من به شــما این نوید را می دهم شما
در اینده با گلهای بیشتری ،از جمله
گیاهــان وحشــی ایــران ،گیاهان
دارویــی ،گیاهان زینتــی و گیاهان
بــرای منطقه هــای سردســیری،
گرمســیری و معتــدل وگیاهــان
مقاوم به شــرایط ســخت اشنا کنم. صفحه 6
اب
راهی
م
م
ح
م
دح
سین
ی
اموزش ساخت تراریوم
تراریوم می تواند زیبایی بی نظیری به خانه و
محل کارتان که می تواند اداره ،فروشگاه و هر
مکانی که دارای نور طبیعی غیرمستقیم و نور
مصنوعی یا (المپ های فلورسنت) باشد ارائه
دهد و شما می توانید به راحتی و با یک کار
خالقانه برای خود یک تراریوم زیبا درست کنید.
در ادامه چند نمونه از سواالت در مورد تراریوم
و ساخت ان را با هم مرور می کنیم.
-1تراریوم ) (Terrariumچیست؟
تراریوم یا خاکزیان به معنی باغ شیشه ای است و
عبارت است از محیطی برای پرورش و نگهداری
گیاهان و به بیان دیگر محیطی برای ایجاد
ریزاقلیمی با رطوبت باال برای گیاهانی که بیشتر
بومی جنگل های مرطوب جنوب ،مرکز امریکا،
جنوب شرقی اسیا و افریقا هستند و سازگار با
هم نیز هستند و در یک محفظه ی شیشهای
و حتی سربسته رشد می کند.
-2چرا تراریومها به ابیاری کم نیاز
دارند؟
خوب به طبع وقتی ما از ظرفی مثل شیشه
استفاده می کنیم گیاه با فضای بیرونی در
تماس نیست و اب به روی برگ ها پس از
تبخیر به دیواره ظرف ما نشسته و سپس
دوباره به مصرف گیاه می رسد .در واقع
تراریوم در حکم یک گلخانه برای گیاه
عمل میکند که تمام نیازهای او در ان باغ
شیشهای به راحتی براورده خواهد شد.
-3چه گیاهانی برای ساخت یک
تراریوم مناسبت تر است؟
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
به طور کلی گیاهان برگدار که رشد کمتری
دارند برای تراریوم مناسب تر هستند و
همچنین اگر شما از گیاهانی استفاده کنید
که به اب کمتری نیاز دارند کار شما اسان
تر خواهد بود.
برای نمونه چند نوع از گیاهانی که برای
ساخت تراریوم می توان به ان اشاره کرد:
• انواع ساکولنتها :شامل کاکتوسهای
کندرشد ،ماورتیا ،اچوریا و کراسوال و بعضی
از سرم ها
• بعضی از انواع گیاهان بونسایی
• پپرومیا ،پیله ا ،لوپوریا ،اپونتیا ،چمن
عروس و ...
• گیاهان گوشت خوار :شامل ونوس حشره
خوار ،گیاهان کوزهای و گیاه شبنم خورشید
مهر ماه1400
شماره سی و دوم
7 صفحه 7
*رقیه
ب
ق
ا
ئ
ی
گفتگو
گفتگو با کارافرین جوان و خوش ذوق؛
عاشق گیاهانم و کارافرینی رو دوست دارم
در عصر دود و ماشین و کارخانه های بزرگی که در
ان روزبه روز تعداد درخت ها کم و کمتر می شوند،
داشــتن شــغلی که با گل و گیاه و درختچه ها
سروکار دارد ،نعمت بزرگی به حساب می اید .گل
فروشی شغلی است که هر کسی عالقه دارد تا در
ان اشتغال داشته باشد .چه چیزی بهتر از اینکه
شما هر روز در میان گل های رنگارنگ و خوشبو
باشید؟ ،نرگس اقبالی پور یکی از جوانان خوش
ذوق و سلیقه تهرانی اســت که عالوه بر داشتن
مدرک کارشناسی ارشــد روانشناسی عمومی،
وارد عرصه فروش گل و گلدون شــده اســت،
برای اشنایی با او و حرفه اش با ما همراه باشید و
گفتگوی اختصاصی صدای خاک را با او بخوانید.
.1خودتان را معرفی کنید؟
نرگس اقبالی پور هستم ،متولد سال 1370
کارشناس ارشد در رشته روانشناسی عمومی.
.2چند ساله در این حرفه هستید؟
ازسال1396باهمکاریبایکتولیدکننده
گلوگیاهشروعبهکارکردموازسال 1397با
تاسیسبرندشخصیامبهصورتمستقل،حرفه
گلفروشیرابهصورتبرخط–انالین-اغازکردم.
8
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
.3چگونه به این سمت کشیده
شده اید؟
بعد از اتمام رشــته ی تحصیلــی ام در
دانشگاه ،برحسب عالقه ی شخصی ام به
سمت هنر کشیده شــدم و تمایل خیلی
زیادی به اشــتغال در رشته های هنری
داشــتم ،اولین ایده ای که برای شــروع
کار به ذهنم رســید تولیــد گلدانهای
خاص با اســتفاده از مواد بازیافتی و انواع
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
اکسسوری بود ،که در این مورد توانستم
ایــده ام را با یک تولید کننــده ی گل و
گیاه در میــان بگذارم و خوشــبختانه
مورد استقبال ایشان واقع شد و از همان
جا فعالیــت من در حــوزه ی گل و گیاه
شروع شد ،پس از حدود یکسال تصمیم
گرفتم یک فروشگاه اینترنتی به صورت
مستقل راه اندازی کنم و فعالیت خودم
را به صورت رســمی و جدی اغاز کنم. صفحه 8
.4مشکالت کسب و کارهای اینترنتی
چیست؟
به نظر من در کسب و کارهای اینترنتی با توجه
به مسائل و مشــکالتی که در رابطه با اینترنت و
اپلیکیشن ها وجود دارد مهم ترین و بزرگترین
مســئله ،تالش دوچندانی اســت که فرد برای
دیده شدن و جلب اعتماد مشــتری باید انجام
دهد ،خصوصا اینکــه قطعی اینترنــت ،وجود
افــراد ســودجو و کالهبــردار و پیچیدگی کار
کردن با اپلیکیشــن ها ،باعث دلزدگی مشتری
می شــود و این خود مانع بزرگی است که کار را
برای کسب و کارهای اینترنتی دشوار می کند.
.5هدفتان چیست؟
هدفم گسترش کســب و کارم ،ایجاد فرصتهای
شغلی بیشتر برای افراد عالقه مند به این حوزه
و همچنین تامیــن نیازهای مــردم در زمینه
گل وگیاه اســت که بر همین اساس اولین پلنر
(دفتر برنامــه ریزی) گیاهان را بــا توجه به نیاز
مشــتریانم و به منظور نگهداری و رســیدگی
هرچه بهتر و بیشــتر از گیاهان تولید کرده ام.
.6چه صحبتی دارید با کسانی که دوست
دارند در این حوزه مشغول به کار شوند؟
کســانی که عالقه به گل و گیاه دارند و دوست
دارند در این زمینه فعالیت کنند باید بدانند این
کار به نسبت دیگر مشاغل با چالش های بسیار
زیادی رو به روســت که شــاید داشتن سرمایه
بتواند بعضی از ان ها را حــل کند اما ان چه که
حالل همه ی مشــکالت اســت و باعث تداوم
این حرفه میشــود عالقه و پشــتکار زیاد ان ها
خواهد بــود ،وگرنه این کار هــم مانند خیلی از
کارها برای شروع نیاز به سرمایه انچنانی ندارد.
.7تا به حال شده از راهی که امده اید
خسته شوید و بخواهید برگردید و مسیر
دیگری را ادامه دهید؟
به هر حال ،هــر حرفه ای ســختی های خاص
خودش را دارد و برای هر کســی ممکن است در
هر مرحله ای از کار شرایط انقدر سخت شود که
بخواهد به این موضوع فکر کنــد و این موضوع
واقعا اجتناب ناپذیر است .اما چیزی که باعث می
شود از این تصمیم منصرف شود شدت عالقه ی
او به کارش است و خدا را شکر می کنم که برای
من جذابیت های کارم به قدری زیاد اســت که
در چنین شرایطی توانستم با اندکی استراحت
دوبــاره و با قدرت بیشــتر بــه کارم ادامه دهم.
.8هنگامی که با موانع و سختی ها
مواجه شوید چیکار می کنید؟
در زمــان بروز موانــع ،ابتدا مســئله اصلی
که بــا ان روبــه رو هســتم را مشــخص
میکنم و بعد به دنبــال راهکارهای موجود
برای حــل ان مســئله می گــردم و بعد از
مشخص شــدن این ها ،بررســی می کنم
که با توجــه بــه امکانــات و اطالعاتی که
دارم چگونه می توانــم انها را از ســر راهم
بــردارم و قطعا در این مســیر از مشــورت
کردن با افراد صاحب نظر غافل نمی شــوم.
.9مشکالتتان چیست و چگونه ان ها را
رفع می کنید؟
نیاز بــه تزریــق ســرمایه برای ســرعت
بخشــیدن به روند رشــد کســب وکارم ،
تاکنون توانســته ام با مدیریــت هزینه ها
و الویــت بندی مخــارج بخش زیــادی از
مشــکالتم را در ایــن زمینــه حــل کنم.
.10در خصوص درامدزایی بفرمایید این
حرفه تا کنون توانسته به درامدزایی
برسد؟
بله خدا را شکر به مرحله درامدزایی رسیده
است.
.11این روزها این هنر یا به نوعی کار
در بین عام باب شده است ،نظرتان
چیست؟
درست است؛ چند سالی می شود که کسب
و کارهای اینترنتی ،طرفــداران زیادی پیدا
کرده اســت خصوصا در انواع رشــته های
هنــری و همچنین پرورش و فــروش گل و
گیاه که این مسئله برای هیچ کس خالی از
لطف نبوده ،چه کســانی که با سرمایه ی به
نسبت کمتری صاحب کسب و کار شده اند
و چه کســانی که در عصر معاصر با توجه به
مسائلی از قبیل مشغله های کاری و ترافیک
و ...توانســته اند در اندک زمــان ممکن و با
کمترین دردسر نیازهای خود را مرتفع کنند.
.12چندنفرازاینطریقارتزاقمیکنند؟
به طور مستقیم بسته به ترافیک کاری بین
3تا 5نفر و به صورت غیرمستقیم بین 10تا
15نفر
.13اصال هدف از ایجاد این کار چه بود
ایا عالقه شخصی بود یا درامدزایی
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
باالیی داشت؟
مطمئنا در زمان شــروع حرفــه ام ،با توجه به
سرمایه اندکی که داشــتم و کم تجربگی ام در
زمینهبیزینسخصوصدرحیطهیگلوگیاه،
درامد زیادی هم نداشتم .پس مسلما درامد ان
نمی توانست دلیلی برای ایجاد انگیزه ام شود و
تنها انگیزه من برای ادامه دادن عالقه ای بود که
بههنروگلوگیاهوهمچنینکارافرینیداشتم.
.14باتوجهبهاینکهگلوگیاهنیاز
بهرسیدگیوهمینطورابدارند
مشکالتاینقبیلکارهارابفرمایید؟
دقیقا یکی از بزرگتریــن چالش هایی که من و
همکارانم با ان رو به رو هســتیم نوع محصولی
استکهارائهمیدهیم،چوناینمحصولمانند
مواد غذایی نیاز به نگهداری و رســیدگی دارد
و این موضوع میزان ســخت بودن این حرفه را
نسبتبهسایرمشاغلنشانمیدهد.همچنین
نیازهای گیاهان باعث می شــود که این حرفه
نیروی عالقه مند ،پیگیــر و متخصص و مکان
خاص برای نگهداری گیاهان نیاز داشته باشد.
.15حمایت ها از چه جانبی است؟
تا به حال حمایت هایی که شده ام ،لطف خدا و
حمایت بی دریغ خانواده و دوستانم بوده است.
.16بذرها را به صورت وارداتی تهیه
میکنید؟ نحوهتهیهانهاراتوضیح
دهید؟
در حــال حاضــر گیاهــان را از معتبرترین
گلخانه ها تهیه می کنــم و هنوز وارد مرحله
تولید و واردات گل و گیاه نشده ام ،که البته
این موضوع از جملــه اهدافم می باشــد و
برای رســیدن به ان در اینده نه چندان دور
برنامه ریزی کرده ام اما مسئله ی حائز اهمیت
این است که در سال های اخیر بیشتر تمرکز
من بر روی شناخت نیازها و سالیق مشتری،
شــناخت بازار ،چگونگی ارتباط با مشتری،
جلب اعتمــاد ان ها و چگونگــی به روز نگه
داشتن یک فروشگاه اینترنتی بوده که خدا
را شــکر توانســته ام در این زمینه تا حدی
زیادی اطالعات کســب کنم و موفق شوم.
.17حرف اخر؟
الزم می دانم از تک تک اعضــای خانواده ام
و دوستانم که برای رســیدن من به اهدافم
همیشه پشــتیبانم بوده اند و مسیر را برایم
هموار و زیبا می سازند صمیمانه تشکر کنم.
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
9 صفحه 9
داستان
در یکی از شبهای گرم تابستان ،زمانیکه پدرم از
سر کار وارد خانه شد ،حال خوبی نداشت .ابتدا
احساس کردم با کسی درگیر شده ،اما بعد که
کام ً
ال براندازش کردم پی به اشتباه خود بردم.
زیر بغل اش را گرفتم و یک راست او را بردم به
داخل اتاق خودش و ضمن نشــاندن او گفتم:
ســام پدر وقتی وارد اتاق شــدی اینقدر بهم
ریخته بودی که فراموش کردم سالم بگم ....و
پدرم در حالیکه نای حرف زدن نداشت جوابم
را داد و در حالیکــه لباســش را از تــن خارج
میکرد تا روی تخت دراز بکشــد بهش گفتم:
چیزی میخوری برات بیــارم؟ و او گفت :فقط
میخوام بخوابم ...از اتــاق بیرون امدم و قبل از
اینکه درب اتاق را ببندم با مادرم روبرو شــدم،
درب اتاق را بستم .مادرم هراسان پرسید :چی
شــده؟! جواب دادم :هیچی ،پدر خسته بود و
گفت فقط میخواد بخوابــه ...باتفاق مادر وارد
اشپزخانه شــدیم که شــام بخوریم اما بدون
وجود پدر صفا نداشــت و من کام ً
ال سیر شده
بودم و بقول معروف انــگار یه دیو خورده بودم.
خودم را روی تخت ولو کــردم و از هوش رفتم.
کله ســحر از خواب بیدار شدم .مادرم کنار من
خوابیده بود ،اهسته از تخت پائین امدم و یک
راســت به اتاق پدر رفتم و ارام درب اتاق را باز
کردم .نور چراغ خواب کام ً
ال اتاق را روشن کرده
بود .با دیدن چهره پــدرم یکه خوردم و پاهایم
سست شد .باورم نمیشد ...گوشم را روی سینه
اش گذاشتم و لحظه ای بعد فریاد زدم یه نه ...
نه ...و طولی نکشــید که ما در خواب الود ولی
سراســیمه وارد اتاق شــد و با زدن کلید ،اتاق
بیشتر روشــن شــد و با صدای بلند پرسید:
چی شــده ...مثل مادر بلند گفتــم :پدر نفس
نمی کشــه ...تا فاصله ای که مــادر از وضعیت
پدر مطلع شــود تلفنی اورژانس را خبر کردم،
مادرم با ان دســتهای ناتوانش داشــت به پدر
شوک وارد می کرد اما انگار نتیجه ای نداشت،
منهم به کمک امدم .از انجا که هنوز هوا کام ً
ال
روشن نشــده بود ،امبوالنس سریع رسید و دو
نفر جوان به بالین پدر امدند ...اما کارهای اولیه
ان دو و چهره های بر افروخته شــان حاکی از
ان بود که کار از کار گذشــته و من یتیم شدم،
روحش شاد ...انشــب خدا منو از داشتن پدر
محروم کرد ،انگار خدا دوست نداشت پدرم در
مراسم عروســی من حضور داشته باشد و از به
سرانجام رسیدن فرزندش لبخند بزند ...دقایق
در مشت زمان خرد شد و پائیز از گرد راه رسید.
در عجبم چرا کسانی که می میرند خیلی زود
غمشان از دل بیرون میرود .حتی پدر و مادر که
نزدیکترین هستند .مادرم خیلی نگران من بود.
10
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
و دیگر هیچ
من تک فرزند خانواده بودم .به همین خاطر برای
تغییر اب و هوا در چله گرما راهی اهواز شــدیم.
خانواده عمو از ما استقبال کردند .شب دوم پسر
عمویم (بهروز) با اتومبیلش ما رو برد گردش و من
برای اولین بار (رود کارون) را می دیدم .زن عمو
شام تهیه کرده بود ،به همین خاطر برای خوردن
شام به خانه برگشــتیم .چند روزی از امدن من
و مادر نگذشــته بود که یک روز بهــروز خیلی
خوشحال از ســر کار امد و زمانیکه همگی دور
میز برای خوردن غذا جمع بودیم بهروز خطاب
به همگی گفت :قبل از خــوردن غذا ،میخوام به
خبر خوب بهتون بدم که غذا حسابی به بعضی ها
بچسبد و سریع ادامه داد ،امروز از طرف شرکت
به من ماموریت دادند برم تهران .عمو و زن عمو
ناراحت شــدند اما من و مادر خوشحال .به این
دلیل که بعد از مرگ پدر مــا از تنهایی خالص
میشــدیم .مادر پرید توی حرف بهروز و گفت:
مبارکه ،یه راست میای خونه خودت .عمو و زن
عمو به شدت ناراحت بودند عمو خطاب به بهروز
گفت :شرکت بی خود ماموریت داده .بهروز گفت:
مادرجون دست من که نیس ...عمو گفت :غذا از
دهن می افته .حاال غذاتونــو بخورین تا بعد خدا
بزرگه ...و همگی مشــغول خوردن شدند .من و
بهروز گهگاه بهم زیرچشــمی نــگاه می کردیم
اما جرات لبخند نداشــتیم .چهــره عمو و زن
عمو بشــدت گرفته و غمگین بنظر می رسید.
بطوریکه مادر طاقت نیاورد و رو به هردوشــون
گفت :حاال چرا اینقدر ناراحت شدین؟ و رو کرد
به بهروز :حاال چه مدت بهــت ماموریت دادند؟
بهروز :یکســال .مادر ادامه داد :چشم برهم بزنی
یک سال تموم شده .اص ً
ال شــما هم با اقا بهروز
بیاین؟ همه مون دور هم جمع می شــیم .عمو
پاسخ داد :حق با شماست ،چشم بهم بزنی یکسال
تموم میشه و خالصه حرف به همین جا خاتمه
پیدا کرد .یک هفته بعد بهروز ،حکم ماموریتش را
که صادر شده بود اورد منزل و نشان داد .او طبق
تاریخ می بایســت چهار روز دیگر خودش را به
شــرکت تهران معرفی نماید .زن عمو که طاقت
دوری بهروز را نداشــت و من کام ً
ال حواســم به
او بود از جا بلند شد و قطره اشــکی از گونه اش
چکید .همان شب بهروز چمدانش را بست و فردا
صبح زود بعد از تشکر از عمو و زن عمو من باتفاق
مادرم و بهروز از زیر ســینی قران و اب و ســکه
رد شدیم ،سوار ماشــین بهروز شدیم و در مقابل
حلقه های اشک زن عمو که طاقت دوری بهروز
را نداشت بسوی تهران حرکت کردیم .اواسط راه
به بهروز گفتم :اگه خسته شــدی بزن بغل ،من
رانندگی کنم .بهــروز از اون نگاهها بهم انداخت
و بدون رودربایســتی گفت :چه عجب شــراره
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
نوش
ت
ه:غال
م
ر
ض
اگم
رکی
خانم یه بفرما زدی .بعد اتومبیل را پارک کرد و من
پشت رل نشســتم و حرکت کردم .ماشین خوش
فرمونیه .ده ســاعت بعد وارد تهران شدیم .کنار
خیابانی توقف کردم و بــه بهروز گفتم :حاال نوبت
شماست .من راه را بلد نیســتم .تازه بلد هم بودم؛
رانندگی در تهران کار هر کســی نیس ...جامونو
عوض کردیم و یکساعت بعد وارد پارکینگ خونه
شدیم .مادر ،اتاق مرحوم پدرم را در اختیار بهروز
گذاشت ...فردا شــب من که کارمند یک شرکت
فیلمسازی بودم و دستم توی جیب خودم میرفت،
بهروز و مادر را برای شــام بیرون دعــوت کردم ...
شــب خوبی بود و بهروز در طول مدتی که گهگاه
صحبت میکرد ،اسم منو برای هر جمله بکار میبرد.
...وقتی بخانه برگشــتیم تا نزدیک های صبح از
هر دری ســخن به میان امد و من از اینکه بهروز،
خلوت مان را پر کرده بود بســیار خوشحال بودم.
بخصوص که من از نوجوانی به بهروز عالقه خاصی
داشــتم و برایش احترام ویژه ای قائل بودم .یک
هفته از امدن بهروز گذشت تا اینکه یکی از روزها
از مدیر شــرکت اجازه گرفتم و برای اینکه بیشتر
پیش بهروز باشم راهی خانه شــدم .وقتی از راهر
و وارد خانه شدم کفش های بهروز را دیدم .خیلی
تعجب کردم چون او زودتراز ســاعت 5-6منزل
نمی امد .وقتی وارد هال شدم و بطرف اتاق بهروز
که درب ان بسته بود ،رفتم صدای پچ پچ و خنده
مرا بسمت اتاق کشاند .از سوراخ جای کلید بداخل
نگاه کردم .ایکاش همان لحظه خداوند چشمانم
را کور می کرد ،تا شاهد نباشم .مادر را کنار بهروز
دیدم که کنار یکدیگر نشســته و بــدون در نظر
گرفتن اینکه این مکان روزی جایگاه مرحوم پدرم
بوده اســت ،گل می گویند و گل میشنوند .بدنم
خیس عرق شده بود تنم بشدت می لرزید .بسرعت
خود را به اشپزخانه رســاندم و ضمن اینکه اشک
تمام چهره ام را فرا گرفته بود و از پلیدی و ناپاکی
ادمها می خواســتم جیغ بکشــم .روی صندلی
اشپزخانه نشستم و تصمیم گرفتم از این پس هیچ
ارتباطی با مادرم و بهروز نداشــته باشم ،ولی این
حرف بود و کوچکترین ارامشی بهم نمیداد .چرا
که توقع نداشــتم هنوز کفن پدرم خشک نشده
و هنوز لباس مشــکی بر تن دارم ،او چنین اجازه
ای بخود بدهد تا با کسی که من دوستش داشتم
خلوت کند ،ضمناً بهروز 20سال از مادرم کوچکتر
بود .در ان لحظه هیچ امیدی به زندگی نداشــتم.
به ســرعت در یخچال را باز کردم و شیشۀ قرص
پدرم را که نیمی از ان قرص داشــت ،یک ضرب
در دهانم خالی کردم و یک لیوان اب سرکشیدم
و با عجله و بدون ســروصدا رفتم داخــل اتاقم و
درب را اهســته بســتم و رفتم زیر پتو و سرم را با
یک دنیا ارزو روی بالش قــرار دادم و دیگر هیچ ... صفحه 10
تهاجم فرهنگی هرروز بیشتر از دیروز
پیشــرفت علم و تکنولوژی منجــر به مفاهیم
جدیدی در سبک زندگی مردم شده است .
تهاجــم فرهنگی یکــی از مفاهیم کلیدی
در بررســی تاثیرات رســانه هــای جدید
نظیر شــبکه های دیداری و شــنیداری(
رادیــو و تلویزیون) وحتی اینترنت اســت.
این مفهــوم را برخــی جامعه شناســان
فرانســوی در ســالهای میانی قرن بیستم
هم در قبال تهدید زبان فرانسوی درنتیجه
گسترش رسانه های انگلیسی زبان کشور
همسایه شــان انگلیس و بویژه محصوالت
رسانه ای ســینمای هالیوود امریکا به کار
می بردند .میشل پانوف در توضیح اصطالح
فرهنگ پذیری ،به این تســلط و استعمار
فرهنگی غرب اشــاره کرده و می گوید .این
اصطــاح را از اواخر قرن نوزدهم ،انســان
شناسان انگلیسی زبان به کار بردند و مراد از
ان ،پدیده هایی است که از تماس مستقیم
و ادامه دار بیــن دو فرهنگ مختلف نتیجه
میشــود و از تبدیل یا تغییر شکل یک یا دو
نوع فرهنگ ،در اثر ارتباط با یکدیگر حکایت
می کند بنابراین مــراد از فرهنگ پذیری
جنبه ویژه ای از فرایند انتشــار ان اســت .
امــروزه فرهنگ پذیری گاهــی درمعنای
محدود کننده تر به تماس های دو فرهنگ
که نیروی نا مساوی دارند ،اطالق می شود،
در این صورت ،جامعه غالب که هماهنگ تر
و یا از نظر تکنیکی مجهزتر اســت ،به طور
مستقیم به فرهنگ حاکم تبدیل می گردد.
تهاجــم فرهنگــی از تالش برنامــه ریزی
شده و ســازمان یافته تمام یا بخشی ازیک
یا چند گروه اجتماعــی و فرهنگی یا ملت
یا جامعه یا تمــدن و یادولت برای تحمیل
مبانی و اصول اجتماعــی ،باورها ،ارزش ها،
اخالقیات و رفتارهای مورد نظر خویش بر
سایر گروهها و جوامع و ارائه اطالعات انبوه
به ملتها منجر به تامین سیاسی و اقتصادی
و ....کشــورهایی بشــود کــه از این حربه
استفاده می کنند.هدف از تهاجم فرهنگی
کنترل فرایند تصمیم گیری و شیوه اطالع
رســانی و تغییر درنظام ارزش هاســت که
منجر به اســتیالی سیاســی و اقتصادی
انها می شــود ،بدین ترتیــب که «مهاجم
فرهنگی»سعی میکند با استفاده از برتری
اقتصادی ،سیاســی ،نظامــی ،اجتماعی،
فناوری به مبانی اندیشه ای و رفتار یک ملت
هجوم اورد و با تجدید ،تضعیف ،تحریف و
احیانا نفی انها ،زمینه حاکمیت اندیشــه،
ارزشها و رفتارهای مطلوب خویش را فراهم
اورد«.تهاجم فرهنگی» درمقایســه باتهاجم
نظامی یا اقتصادی دارای ویژگی های منحصر
به فردی است .تهاجم فرهنگی معموال نامریی
و نامحســوس اســت ،درازمدت و دیرپاســت
ریشه ای عمیق است همه جانبه است حساب
شــده و دارای برنامه و ابزارهای گسترده است،
گسترده و فراگیراســت ،کار ساز و خطر زاست.
در کشور ما ایران که بویژه بعد از پیروزی انقالب
اســامی و در پایان جنگ هشت ســاله عراق،
بحث تهاجم فرهنگی مطرح شــد و در سالهای
بعد هم از سوی مسئوالن هم معنی با شبیخون
فرهنگی اطالق شــد ،می توان گفت که تجلی
فرهنگ را ابتدا در نوع زندگــی و پس از ان در
چگونگی اندیشه افراد جامعه مورد تهاجم می
توان مشاهده کرد .اثار تهاجم فرهنگی در کشور
ما در رفتارها ،طرز نگرش ها ،روابط اجتماعی و
خانوادگی و الگوی مصرفی قابل مشاهده است
و دربرگیرنده ارایش ها و طرز لباس پوشیدن ،
طریقه معماری و شهر سازی ،به کاربرد ادبیات
و شعر ،فعالیت های هنری ،رسانه های گروهی
و انطباق با فناوری جدید قابل مشــاهده است.
برخی کارشناسان علوم اجتماعی در کشور ما
عقیده دارند بخش مهمی از تغییر شــیوه های
زندگی افراد و از جمله گرایش به تجمل گرایی،
لوکس پرستی ،اسراف و فزون طلبی ،استفاده
نامشروع از ماهواره و ویدئو و تماشای فیلمهای
مبتذل ،بــی بند و بــاری اخالقــی و اعتیاد،
طالق های حقیقی و کاذب ،قتل و خودکشــی،
خشونت ،شــخصیت پرســتی ،انزوا گرایی و
نگرش منفی نسبت به دین نمودهایی از تهاجم
فرهنگی هستند که سبک و محتوای زندگی ما
راتغییر و یاتحت تاثیر قرار می دهند .در سطحی
کالن ،در تحوالت کنونــی تهاجم فرهنگی به
جریاناتی اطالق می شــود کــه در ان فرهنگ
بومی و اصلی یک جامعه یا یک کشــور چه از
طریق عوامل داخلی و چه عوامل خارجی مورد
حمله و تسلط نظام فرهنگی دیگری قرار گیرد.
تحقیقات ومطالعــات زیادی دربــاره تهاجم
فرهنگی انجام گرفته اســت،که نشــان داده
است که رشــد فناوری کمک شایانی به فرایند
ســلطه فرهنگی کرده و از راه تولیدات صوتی
برای گســترش این تهاجم اســتفاده زیادی
شده اســت .شــبکه های ارتباطی ،مخابراتی
و ماهــواره ای ،مخاطبــان ،خاصــه جوانان را
زیر بمبــاران تهاجمی خــود قــرار داده اند.
فرهنگ ایران و ترکیه گرچه به لحاظ تاریخی
و دینی تا حــد زیادی با هم قرابــت و نزدیکی
داشته اما هرچه در امتداد تاریخ به جلو حرکت
کرده ایم شــاهد بوده ایم که این تفاوتها بیشتر
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
سوفیا عادلخانی -کارشناس ارشد
ارتباطات -مدرس دانشگاه
و بیشتر شده است .باتشکیل دولت صفویان در
ایران و رسمی و عثمانی ،یکدیگر را رقیب جدی
ایدئولوژی خود می دانســتند بعد از فروپاشــی
امپراتوری عثمانی در پایــان جنگ جهانی اول
( )1918دولــت الییــک به رهبــری مصطفی
کمال پاشا (اتاتورک) در ترکیه به قدرت رسید.
همزمان با این تحــوالت رضا شــاه پهلوی هم
در ایران به قدرت رســید اما بر خالف ترکیه که
تغییرات کلی در فرهنگ مردمش و ازجمله رسم
الخط ،حجاب ،تاریخ و دیوانساالری بوجود اورد،
این تغییرات نتوانســت در ایران شکلی جدی به
خود بگیرد تا حدود یکصد ســال قبل وضعیت
مرزی دوکشــور چندان مشــخص نبود و انچه
امروزه به نام مرز شناخته می شوددر ان زمان به
نام سرحدات مرســوم بود و اتباع دو دولت ایران
وعثمانی به راحتی می توانستند بین دو سرزمین
تــردد کنند از همیــن رو مبــادالت فرهنگی و
رسوم مشــترکی بین اقوام دوســرزمین وجود
داشت .با بروز تحوالت جدی در عصر اتاتورک،
فرهنگ ترکی به مــرور به فرهنــگ مهاجمی
بدل شــد که این دامنه تا امروز هم ادامه دارد و
از راه های مختلف و بویژه از طریق رســانه هایی
نظیر تلویزیون های ماهواره ای ،ســعی در بسط
ایدئولوژی الییک خود داشت امروزه ودر حالیکه
دولت اسالمگرای ترکیه در قدرت است ،رویکرد
تهاجمی فرهنگ ترکیه تغییر رویه جدی نکرده
و تنها رویکرد ان از ســرکوب خرده فرهنگهای
مثل فرهنگ کردها و ...به گسترش نفوذ ترکیه
جدید و نو عثمانــی گرایی تغییر کرده اســت.
طبق این سیاست ،پهنه نفوذ فرهنگی ترکیه از
اســتانهای اذری ایران نظیر اذربایجان شرقی و
غربی تا زنجان و اردبیل و جمهوری اذربایجان در
شرق بالکان و کشورهایی نظیر یوگسالوی سابق،
البانی و ...تمام کشــورهای اسیای جنوب شرق
تا سواحل مدیترانه ای لبنان و سوریه و فلسطین
و حتی کشــورهای عربی حــوزه خلیج فارس
را در بر میگیرد .به خاطــر تاثیرات منفی تهاجم
فرهنگی ،اغلب کشورها سعی دارند از ان دوری
کنند زیرا تکنولوژی چاقوی دولبه ای ســت که
اثرات شومی نظیر تهاجم فرهنگی را به همراه می
اورد که برای غلبه بر این مهم ،همت همه جانبه
از سوی دولت و مردم و رســانه را طلب میکند.
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
11 صفحه 11
گرانی محصوالت کشاورزی پایان می یابد؟
گزارش
طــرح تقویت امنیــت غذایی کشــور در انتظار
ابالغ شــورای نگهبــان اســت کــه می تواند
در صورت اجــرا با ایجــاد مدیریــت یکپارچه
بــر زنجیــره ارزش محصــوالت کشــاورزی،
نابســامانی و گرانی هــای بــازار را کــم کند.
به گــزارش فــارس ،مدیریت زنجیــره ارزش
محصوالت کشاورزی و غذایی یکی از مشکالت
اصلــی کشــور در ســالهای گذشــته بــوده و
ضعف های زیــادی در این زمینه مشــهود بود.
در اکثــر کشــورهای پیشــرفته زنجیره های
یک بخــش را بــر اســاس سیســتم یکپارچه
ســازی یــا system Integrationبه یک
وزارتخانــه واحــد می دهنــد و موفقیت هــای
خوبی هــم در این زمینــه به دســت اورده اند.
در مدیریت زنجیــره ارزش تمام قســمت های
زنجیــره از امــاده ســازی پیــش از تولیــد،
تولیــد ،بــازار ،صــادرات و واردات و تامیــن
نهاده توســط یک بخــش مدیریت می شــود
و مســئولیت ان نیــز بــه عهــده اوســت.
در سالهای گذشــته به دلیل نداشــتن زنجیره
واحد مثال در بخش مرغ و گوشــت حتی زمانی
که تولید خوبی را شاهد بودیم ،اما بازار مناسبی
نداشــتیم و به قیمت مناســبی دست مصرف
کننده نمی رسید ،در شــرایطی که تولید کشور
کافی بود و یا حتی ظرفیت هــای بیش از تولید
نیز داشت قیمت مرغ به کیلویی 45هزار تومان
هم رسید ،در حالی که مشــکل در زنجیره های
تامین نهاده و نظــام توزیع و بازار رســانی بود.
اشــکال دیگر ایــن بود کــه بخشــی از حلقه
زنجیره هــا یعنــی تولیــد در وزارت جهــاد
کشــاورزی و حلقه هــای دیگر نظیــر واردات
نهــاده ،بــازار و واردات و صــادرات در وزارت
صمت مدیریت می شــد کــه ایــن پراکندگی
وظایف اجازه نمــی داد محصــول تولید کننده
به نرخ مناســب به دســت مصرف کننده برسد.
اکنون طــرح تقویــت امنیــت غذایــی و رفع
موانع تولیدات کشــاورزی در ۱۴ماده از ســوی
کمیســیون کشــاورزی،اب ،منابــع طبیعی و
محیط زیســت مجلس تهیه و پس از بررســی
طی چند مــاه در صحــن مجلس بــه تصویب
اکثریت نمایندگان مجلس شــورای اســامی
رســید ،این امیدواری را ایجاد کــرده که وزارت
جهاد کشــاورزی در صورت اجــرای ان به بازار
کشــاورزی سروســامانی بدهد .ایــن طرح در
انتظار ابالغ از سوی شورای نگهبان است که زیر
بنای اصلی ان بر اقتصاد مقاومتی اســتوار است.
12
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
*طرح تقویت امنیت غذایی باعث
یکپارچهسازیسیاست گذاریبخش
کشاورزیمی شود
رئیس موسســه پژوهش های برنامــه ریزی،
اقتصاد کشاورزی و توسعه روستایی گفته است:
با اجرای این قانون در بخش کشــاورزی ،کمتر
دچار پراکندگی در برنامه ریزی و سیاستگذاری
در حوزه زنجیره ارزش خواهیم شــد ،ضمن ان
که مدیریت زنجیره ارزش محصوالت کشاورزی
و غذایی بــه صورت واحــد انجام خواهد شــد.
علی کیانــی راد گفت :مدیریــت واحد ،مراحل
پیش از تولیــد تا مصــرف را در بــر می گیرد و
وزارت جهاد کشــاورزی به عنوان متولی بخش،
وظیفــه مدیریــت زنجیــره ارزش محصوالت
کشــاورزی و غذایی را بر عهده خواهد داشــت.
وی با اشاره به این که طرح تقویت امنیت غذایی و
رفع موانع تولیدات کشاورزی در ۱۴ماده از سوی
کمیسیون کشاورزی،اب ،منابع طبیعی و محیط
زیست مجلس تهیه و پس از بررسی طی چند ماه
در صحن مجلس به تصویب اکثریت نمایندگان
مجلس شورای اســامی رسیده اســت ،اظهار
داشت:اینطرحبرایبررسی،تاییدنهاییوتبدیل
به قانون به شــورای نگهبان ارســال شده است.
کیانــی راد دربــاره جزییات این طــرح گفت:
یکی از موارد منــدرج در طرح فوق این اســت
که دولت ها و سیاســتگذاران در طــول زنجیره
ارزش محصوالت کشــاورزی و غذایی باید نقش
هدایت کننده و حمایت کننده داشــته باشــند
و تشــکل ها و صنــوف کشــاورزی بخش مهم
اجــرا و تصدی گری را بر عهده خواهند داشــت.
*زنجیره ارزش در یک وزراتخانه واحد
اداره می شود
وی دربــاره ابعاد دیگــر این طرح افــزود :برای
تامین امنیت غذایی در این طــرح ،ورود دانش
و فنــاوری در طــول زنجیــره ارزش از ســطح
مزرعه تا فــراوری و توزیع دیده شــده اســت.
رئیس موسسه پژوهش های برنامه ریزی ،اقتصاد
کشــاورزی و توسعه روستایی با اشــاره به ایجاد
سازمان ســرمایه گذاری و تجارت کشاورزی بر
اساس تبصره ( )۶ماده ( )۲این طرح اظهار داشت:
تشکیل این ســازمان ،جریان ورود سرمایه های
بخش خصوصی و خارجی به بخش کشــاورزی
به ویژه به ســمت امور زیربنایــی دانش بنیان و
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
متکی به علم و فنــاوری را افزایش می دهد.
وی اضافه کرد :این ســازمان با هدف تمرکز
امور سیاســتگذاری ،برنامه ریــزی و نظارت
در حوزه تجارت ،بازرگانی و ســرمایه گذاری
کاالهــای کشــاورزی ایجــاد می شــود.
کیانی راد در مــورد جهت گیری ســرمایه
گذاری های دولتی نیــز در این طرح گفت :بر
اساس طرح تقویت امنیت غذایی و رفع موانع
تولیدات کشاورزی ،سرمایه گذاری های دولتی
باید بیشتر به سمت حوزه علم و فناوری و دانش
بنیان کردن بخش کشاورزی سوق پیدا کند.
این طــرح در حقیقــت پایانــی خواهد بود
بر تمام نابســامانی که در ســالهای گذشته
به ویــژه در دو ســال پایانی دولــت دوازدهم
در بخــش کشــاورزی شــاهد بودیــم.
مجلس قانون انتــزاع را در دولت دهم با هدف
همگرایــی در تصمیــم گیری سیاســتهای
کالن کشــاورزی و نیز جلوگیری از تشــتت
و پراکندگی بیــن وزارتخانه هــا به تصویب
رســاندند و بــرکات خوبــی بــرای بخش
کشــاورزی هم داشــت ،اما متاســفانه در
دولت روحانــی این قانــون معلــق ماند و
مشــکالت زیادی را برای بخش درست کرد.
مجلــس یازدهم ایــن بار بــا اســتفاده از
تجربــه گذشــته « طــرح تقویــت امنیت
غذایــی» را کــه معتقد اســت ،بخشــی از
وظایــف قانــون انتــزاع نیــز در ان نهفته
اســت و در ارتقــای امنیت غذایی کشــور
موثر اســت با دقت بیشــتر انجام می دهند.
در این راســتا رئیس مجلس شورای اسالمی
از حذف تبصره 7ماده 2طرح تقویت امنیت
غذایی در کمیســیون تخصصی بــه دلیل
خطر افزایــش یکصد هزار میلیــارد تومانی
حجم نقدینگی و تورم ناشــی از ان خبر داد.
*پاالیش طرح امنیت غذایی در مجلس
محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شــورای
اسالمی در جلســه علنی مجلس با اشاره به
ارجاع تبصره 7ماده 2طــرح تقویت امنیت
غذایی به کمسیون کشــاورزی ،اب و منابع
طبیعی در جلســه علنی روز گذشته مجلس
اظهار داشــت :تبصره 7با موضوع اســتفاده
از ســپرده های بانک کشــاورزی برای رونق
تولیــدات محصــوالت کشــاورزی طراحی
شــده بود که بعد از تذکرات نمایندگان برای
اصالح به کمیســیون تخصصی ارجاع شــد. صفحه 12
ایارئیسی
ایران
را می سازد؟
غالمرضا گمرکی -هیچ کشــوری بدون فراهــم نمودن رفاهیات
برای ملت خود ،هرگز به مهد ازادی نمی رســد .فهم و شعور ،اصالت،
منش ،صداقت ،ذات ،عدالت ،انصاف و درســت زیســتن بستگی به
فرهنگ مردم دارد .مردمی که فاقد فرهنگ باشند.هرگز روی خوش
نخواهند دید و سرنوشت خود را ،خودشان تعیین می کنند و برخالف
خواسته شان کسی قادر نیست برانان حکومت کند! درمیان اندسته
از مردمی که بنام هنرمند متعهد روی ســن تئاتر و یا مقابل دوربین
فیلمبرداری ایفای نقش می کنند بدلیل همــان فرهنگ اصیل که
ذکرش رفت می بایست تالش کنند تا نمایشــنامه ها و سوژه هایی
انتخاب کنند که فرهنگ مردم را افزایش دهند .چنین هنرمندانی در
هر کشوری وجود داشته باشند قطعا با فرهنگ سازی ،اجازه نخواهند
داد هر بیگانه ای در امور فرهنگ مملکت اش مداخله نماید .متاسفانه
زمانیکه یک نفر مســئول بی فرهنــگ در راس امور قــرار می گیرد
متاسفانه خیلی از مسائل را زیر سوال برده و واژگون می سازد که نمونه
بارز ان به چهــار دهه قبل برمی گردد که مســئولین رده باال ،بجای
منش ،بزرگواری و گذشت نســبت به هم وطنان خود ،شمشیر را از
رو بستند و با چشمانی از نفرت و کینه دســت به اعمال غیر انسانی
زدند و همان فرهنگ اندک و ضعیف را از بیخ و بن متالشــی کردند
و بعضی از هنرمندان را از صحنه روزگار محــو نمودند!!! انها افرادی
بودند که برخی ها را جلو انداختند تا به وسیله انها ،بزرگان سینمای
ایران فردین ،ملک مطیعی و ایرج قادری را که گناهشــان عشــق به
میهن و ماندن در مملکتش بود انقدراذیت و ازاردهند تا عطای وطن
را به لقایش ببخشــند .اما از انجا که مرام و معرفت و عشق به وطن،
انقدر برای این بزرگان هنر اهمیت داشــت که هرگــز زادگاه خود را
ترک نکردند تا با خواســت خداوند بزرگ و بی همتا ،هرسه نفرشان
در همین سرزمین به دیار حق شــتافتند ...فردین این اسطوره تکرار
نشدنی و قهرمان کشتی ایران زمین انقدر مغرور بود که حاضر نشد
برای اجازه بازیگری به بنی بشری رو بزند ،لذا در میدان ونک یک مغازه
فرش فروشی برپا نمود و ابرومندانه به حیاتش ادامه داد .ناصر ملک
مطیعی ،پارکینگ ده متری منزلش را تبدیل به یک مغازه شیرینی
فروشی کرد و بجای ور رفتن به فیلمنامه و حفظ دیالوگها ،سعی نمود
وزنه های سنگ ترازو را حفظ نماید و در انتها شرافتمندانه زندگیش
را ادامه دهــد ...تنها ایرج قادری بود که با نوشــتن نامــه ای به علی
الریجانی اجازه فعالیت در زمینه کارگردانی گرفت و فیلم بیادماندنی
(میخواهم زنده بمانم) را برای مرتضی شایســته ساخت که در زمان
خودش بهترین جواب را از تماشاگران گرفت ..این سه نفر هنرمند که
مورد غضب ان مسئولین از خدا بی خبر قرار گرفته بودند .در نهایت از کار
برکنار شدند ویکی شان ترک وطن نمود وانسوی ابها برعلیه جمهوری
اسالمی؛ باالی منبر رفت و حرفها زد که شنیدیم و دیدیم ....امروز با روی
کار امدن سید ابراهیم رئیســی ؛ بعنوان رئیس جمهور می شنویم که با
تمام وجود فریاد میزند :تمام هنرمندان ایرانی بدون هیچ مانع و مشکلی
می توانند بوطن بازگردند! ...حال باید اقایان به ملت بزرگ ایران پاســخ
دهند چرا بهروز وثوقی نبایستی 40ســال رنگ پدرو مادر خود را ببیند
تا مادر ،در فراق فرزند بخاک ســپرده شــود و فرزند برای دیدار قبر مادر
زار بزند؟ مگر گناه او چه بود؟ چرا 40ســال؛ هنرمندان مجاز نبودند به
مملکت خود بازگردند اینجاست که باید به حسن روحانی گفت :گناه و
جرم شما کمتر از ان مسئولین برکنار شده نبوده و نیست! ایا کسی هست
به نگارنده جواب دهد .با امدن رئیســی چه اتفاقی در طول یک شب در
این ســرزمین رخ داده که همه چیز در یک چشم برهم زدنی ازاد شده؟!
چه چیزی از اســمان نازل گشــت که بهروز وثوقی بی هیچ قید و شرط
می تواند با خانــواده خود و به اتفاق تمام هنرمندان بعد از 40ســال ،به
وطن برگردند! چه گناهی فردین ،ملک مطیعی و ایرج قادری در طول 40
سال عمر خود مرتکب شــده بودند که 40سال اجازه بازیگری نداشتند.
فقط باید زنده بگور میشدند؟؟ جواب بسیار سهل و اسان است .جواب را
نگارنده از جانب شخص رئیسی می گویم" بی فرهنگی ...چون فرهنگ
که نداشتی دنیا در چنگ توســت و تو فاتح روزگاری ...مطمئن باشید تا
زمانیکه رئیسی براساس فرهنگ غنی حرکت نماید ،مردم با فرهنگ نیز
از او پیروی خواهند کرد و با اتحاد و همبســتگی می توان ایران ویرانه را
ساخت .اولین شخصی که می تواند همراه و همدل رئیسی باشد محمد
مهدی اسماعیلی وزیر فرهنگ و ارشاد اسالمی است .او اگر ابتدا به ساکن
با پیشکسوتان باتجربه ،فرهیخته اما خانه نشــین ،ارتباط برقرار نماید
باین نتیجه خواهد رسید که امور ســینما را بدست سینماگران واگذار و
حاصل کار را ببیند .تولید و توزیع فیلم و سالن سازی سینما ،فرهنگ و
کارایی خاص خودش را می طلبد و اسماعیلی مثل خیلی از وزراء پیشین
که باین امور اشراف نداشــتند می تواند با سربلندی از ان عبور نماید .بد
نیست جناب اسماعیلی بداند که جشنواره های متعدد بغیر از جشنواره
دهه فجر که تمام تالش یک ملت بخاطر حفظ پیروزی انقالب اســت.
بهرحال مجله (صدای خاک) قدوم محمدمهدی اسماعیلی را به وزارت
فرهنگ و ارشــاد اســامی برصندلی وزیر ،به فال نیک گرفته و امیدوار
است درب اتاق ایشــان برای حتی کارگران فنی ســینما باز و از تجارت
پیشکسوتان خانه نشین اما متعهد سینما ،بهره مند گردند تا مشکالت
داخلی ســینما هر چه ســریع تر حل و فصل شــود ....به امید ان روز.
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
13 صفحه 13
چرا مردم به صدا و سیما توجه ندارند؟
؟؟؟؟؟؟
یادداشت
غالمرضاگمرکی
تلویزیون ،تنها رسانه ایســت که بعد از رادیو مورد توجه مردم قرار
گرفت .متاسفانه با امدن مدیران ناپخته و ناشی بعنوان اداره کردن
این رســانه عظیم و ملی ،روز بــه روز مردم به دلیــل پخش اخبار
سانسور شده و برنامه های پیش پاافتاده و غیر قابل تماشایی از صدا
و ســیما فاصله گرفتند و به کانالهای خارجی (جم) روی اوردند تا
جایی که مردم ،رسانه ملی را رســانه میلی نام گذاری نمودند که
هنوز هم به تشخیص اکثریت مردم رسانه میلی بیش از رسانه ملی
سرزبانها جاریست ،متاسفانه وجود مدیران نا اشنا ،بی تجربه و ناوارد
به خواســته های شــرعی و بحق مردم حکایت از ان دارد که بودن
و نبودن صدا و سیما میلی برایشــان هیچگونه اهمیت ،جذابیت و
ارزشی ندارد چرا که اخباردست اول و دست نخورده و سریال های
مورد عالقه خود را از کانالهای خارجی تماشا می کنند و این یعنی
ضعف و ندانم کاری مدیریت تشکیالتی بنام صدا و سیما میلی که
حتی زیرمجموعه هایش توان وجود جذب مردم را ندارند و اگر هم
میداشتند مجبور هستند به اطاعت کورکورانه باالدستی خود توجه
نمایند مبادا میز ریاست از انها گرفته شود و بلعکس سینمای ملی
ایران بدلیل وجود اساتید پخته ،کارکشته ،کاربلد و شناخت مردم
توانسته است با اثار خود ،اسکار را از ان سینمای ملی ایران نماید.
این تفاوت فاحش چیزی نیست جز حضور یک عده کاربلد .جالب
اینکه با گرفتن اسکار که خود افتخاریست برای ایران ،بالفاصله صدا
و سیما با پخش این خبر ســرافرازانه بخود می بالد که انرا بگوش
مردم دنیا برساند .از طرفی تمام ســینماگران با جان و دل و بعضاً
شرایط نامساعد می کوشند تا اثر ســینمایی خود را بهر قیمت به
دهه پرافتخار فجر برســانند و در این ده روز مبارک ،رسانه ملی از
دید خودش ،خوش بدرخشد و منت هم به سر سینماگران بگذارد
و سپس بعد از پایان دهه فجر همین رسانه بحالت اولیه بر می گردد
و زمانیکه همان فیلمهای نمایش داده شده در جشنواره دهه فجر
14
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
قصد اکران دارند ،زیر بار نمایش تیزر ان نمی رود و برعکس تا جائیکه
(باکس) خالی اجازه می دهد انواع و اقســام پفک نمکی و بستنی را
تبلیغ کند .واقعاً چنین تفکری در مورد ســینما ،دور از شان رسانه
ملی نیســت ؟ ! در هیچ کجای دنیا یک بام و دو هوا معنا نمی دهد...
صدا و ســیما متعلق به مردم و مردم متعلق به هردو هستند چرا که
مدیر پخته ،حرف حســاب سرش می شــود پرت و پال نمی گوید.
سعی در حل مسئله دارد .منافع جمعی برایش اهمیت دارد .از خدا
میترسد و از اه مظلوم هراس دارد چاپلوس ،ریاکار و تملق گو نیست.
ارتقای فرهنگ سازی برایش مهم است .به کیفیت برنامه ها و جذب
مردم به صدا و ســیما اهمیت می دهد جالب است بدانید هنوز اکثر
مردم ایران اطالع از باز شدن ســالن های سینمای کشور را ندارند.
با این حال از انجا که در دولت دوازدهم هیــچ مدیر پخته ای نبود
که سکان صدا و سیما را با شــناخت و اگاهی کامل بدست بگیرد و
رضایت مردم را جلب نماید روز به روز مردم را در حالت بی خبری از
سینما نگه داشت تا باالخره .درطول این سالها علی سرتیپی وحبیب
اســماعیلی دوتن از تهیه کنندگان ،سینماداران و پخش کنندگان
فیلم درتاریخ ۲۵شهریور ســال جاری میهمان شبکه خبر بودند
وسیر تا پیاز مشکالت گدشته وپیش روی ســینمای ایران را برای
مردم ومســئولین مطرح کردنــد .بااین حال بعید به نظر میرســد
مادامیکه مقام معظم رهبری پادر میانی نکنند این مشکل مهم حل
شود .حال اهالی ســینما انتظار دارد مقام معظم رهبری برای پیش
برد ورونق سینما ؛ اجازه فرمایند شــبکه ای مختص اطالع رسانی
و تبلیغات فیلمها تاســیس تابیش ازاین اهالی سینما متضررنشده
و مردم نیز ازحال وهوای ســینما مطلع شوند .بدیهی است چنانچه
این موافقت عملی شــود ؛ فرمایشــات مقام معظم رهبری که در
تحویل ســال جاری فرمودند( :اقتصاد مقاومتی ؛ تولید و اشتغال )
ل خواهند ورزید؛ انشااله...
اهالی سینما بکار و تولید بیشتری اشتغا
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی صفحه 14
در"فرهنگوهنر"برهمان
پاشنه زخمی می چرخد!
اهالی فرهنگ و هنر،چه
بخواهند،یانخواهند،خوشحال
باشند یا ناراحت و مانند دیروز
اعتراض کنند یا نکنند ،اقای
محمدمهدیاسماعیلی،فعال
سیاسی باکارنامه ای از انواع فعالیت
هایسیاسی،امنیتیواجرایی
و دارای نگاه سیاسی وابزاری به
فرهنگ،بارای اعتماد مجلس والبی
های او بابعضی سردمداران باندهای
انحرافی سینما و خانه سیاسی/تجاری سینما و بدون اعتنا
به اعتراض های دیروزهنرمندان،امروزبرصندلی ریاست
وزارت محتاج ارشاد وپاکسازی،تکیه زده است.اقای
اسماعیلی به رغم نیتهای خود،چون معمارو متخصص
وصاحب دانش فرهنگی وشناخت ازجامعه هنرمندان
ومشکالت و بحران های فرهنگ وهنروسینمای بیمار
کشورنیست،حتیاگربتواندعدهایکاربلدراگردخود
برای اداره فرهنگ و هنرکشور بسیج کند ،به دلیل
معضالت اساسی و فراگیر هنر و فرهنگ ،نخواهد
توانست به جز انجام برخی رفرم ها و برنامه های سطحی
وتزریق مسکن های موقت،تحول مدیریتی ،ساختاری
و اجرایی و مناسباتی که ضرورت تداوم حیات فرهنگ
است،ایجادکند.ازان سوهم،هنرمندان وبی هنران
وکاسبکاران ولمپن های فرهنگی!! در چهارگروه ،مجبور
به تمکین و ساختن با وزیر جدید ارشاد و اوضاع کنونی
هستند".هنرمندان"برای به گردش درامدن چرخ تولید
اثارهنری وزندگی خود ،به اجبارسرتسلیم فرود اورده
و تمکین می کنند و چون گذشته،تن به سلیقه ها و
خواسته ها وتحمیل های سیاسی و دولتی می دهند.
"بی هنران" که درواقع هنرشان،چاپلوسی و مشاطه گری
است،با نمایش های چاکرم و مخلصم ،سفره خود راکناردر
وزارتارشادپهنمیکنند؛تکلیف"کاسبانفرهنگی
وسینمایی"هم،چونسوداگرومنافقوجزوغارتگران
ثابت بیت المال درتمام دوران ها ودولت ها هستند،
مشخص است وکیسه بدست درخدمت سیاست اند.
گروه چهارم که "شعبان بی مخ های" نفوذی در عرصه
هنروسینماهستند،گوش به فرمان دستورات اند!
درچنین اوضاع ،شاید چرخ لنگ فرهنگ و هنر ،سینما
وتاتر وموسیقی وهنرهای تجسمی باهل و زوروپول
وترفند،کمی تا قسمتی حرکت کند ،ولی به طورحتم
ره به سالمت وصداقت وعدالت وتوفیق نخواهد برد.
درفرهنگوهنرکشور،همچنانبرهمانپاشنهزخمی
سابق می چرخد وباامیدواهی وحرف ها و شعارهای
قشنگ ،نمی توان به فردای ان دل خوش کرد.فرهنگ
وهنرایران زمین به تغییر وتحول بنیادین درتمام حوزه
هانیازداردوارشادنشینانامروزودوستانهزاررنگشان
درسینماو،...اهل این اقدام سترگ نیستند
ﺟﺒﺎر اذﯾﻦ
ﻣﻨﺘﻘﺪ ﺳﯿﻨﻤﺎ
زلﻒ سیاه
نگارگمرکی
مستقیمتوی چشمان سیاه و کشــیده اش نگاه کردم وگفتم« :لطفا تمام
سرم را ماشین کن » .جا خورد ،صدای ممتد سشواری که روی گردن یکی
از ارایشگرها اویزان بود قطع شــد .انگار همه به یکباره الل شدند .نگاهش
تغییر کرد .ان حالت متکبرانه و عصبی جایــش را به لبخندی ترحم گونه
داد .نمیدانستم اسمش چیســت .اولین بار بود که پا در این سالن زیبایی
می گذاشتم .در واقع نیم ساعت پیش وقتی سردرگم و درهم شکسته توی
خیابان قدم میزدم چشــمم که به تابلوی ارایشــگاه افتاد ،وارد شدم .کنار
الله گوشــش حرف «ن»را تتو کرده بود .گفت :باشه عزیزم ؛ ناراحت نباش
مطمئنم موهات پر پشت تر درمیاد .تو خیلی جوونی .سرم را به نشانه تایید
حرفش؛ تکان دادم و زیر چشــمی اطراف را پاییدم .نگاههای پرسشگرانه
زنانــه ای که قبل از ایــن رویم ســنگینی میکرد جایش را بــه اخی ها و
طفلکیهای زیر لبی داد .انگار دیگر برایشان مهم نبود که کفشم اصل است
یا فیک تیشرتم را از کجا خریدم االن فکر می کردند من سرطان دارم و من
هم دلم نمی خواست غیر از این فکر کنند .زن ارایشگر ادامه داد« :می خوای
ماشــین نکنم ولی کوتاه کوتاه بزنم برات؛ یه مشتری داشتم مثل خودت؛
ممکنه اصال توی شــیمی درمانی اونقدری نریزه ها» .نگاهش کردم امدم
بگویم سرطانی در کار نیست بابا جان ...تو فقط ماشین کن ! ماشین کن تا با
هر باری که توی اینه خودم را میبینم یادم نیفتد که چطوری قالم گذاشت و
رفت ....اما نتوانستم حرفی بزنم .حجم وسیعی از بغضم را به سختی قورت
دادم .از نگاهم فهمید که نباید بحث را ادامه بدهد و ادامه نداد .فقط لبخند
زد .حاال با برخورد نوک ماشین به ســرم صدای گرم و مردونه اش دوباره و
صدباره توی سرم طنین انداخت« .زلف برباد مده خوشگل مو مشکی من»
چشمهایم را بستم و قطره های درشت اشکم پایین چکید .شنیدم که یکی
از گوشه ی ارایشگاه گفت « :طفلک ..،خدا نصیب نکنه» خانمارایشگر که
حاال میدانستم اسمش (نهال) است ؛دستش را زیر موهای بلند ومشکی ام
برد و ازمخواست سرم را کامل دوال کنم .لبخند غمگینی زد وگفت « :انگار
خودت سعی کردی از دستشون خالص بشــی ،یه دسته شو قیچی کردی
که » یعنی رهایی از این کابوس ممکن است .دوباره صدای مردانه اش توی
گوشم می پیچد« :اینا رو قیچی میکنم که همیشه یه تیکه از تو پیشم بمونه
میذارمش الی همین کتاب حافظی که بهــم کادو دادی» و مرا در اغوش
کشیده بود .ســرمهمچناندوال بود ونهال با دقت ســرم را ماشین میکرد
وقتــی ســرم را بــاال اوردم تصویر رقــت انگیــزی از خودمنمایان شــد
درهمشکســته .ناامیــد .غمگیــن .تمامســالنمرا نگاه کردنــد وچقدر
در دلشــان خوشــحال بودند که جای من نبودنــد .از ارایشــگاه بیرون
زدم باد تندی وزیــد اما دیگر زلفی نبود کــه بر باد دهد بنیاد کســی را...
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
شماره سی و دوم
15 صفحه 15
داستان
هر چی تو بگی؛ هرچی توبخوای
نویســنده :مهیــن بانــو علیمردانی
۱۵ســال از زندگیش می گذشت .هیچ کس
باور نمیکرد با وجود ســن کمی که داشــت
چنین خوش قد و قامت و ورزیده باشد .میان
اهل ابــادی زیباترین دختر بــود .انهم بدون
کوچکترین ارایش .او هر وقت برای شســتن
ظروف اشپزخانه لب رودخانه میرفت سنگی
بداخل اب پرتاب میشــد و تمام پیراهن اورا
خیس میکرد امــا خبری از عامــل انداختن
ســنگ نبود( .اکرم) هر زمان با پیراهن خیس
به خانه برمی گشــت و مــادر او را می دید از او
ســوال میکرد و اکرم دریــک جمله میگفت:
نمی دونم کی سنگ توی رودخونه میندازه!!.
اما حرفهای اکرم برای مادر قابل قبول نبود .تا
اینکه در یکی از روزها که اکرم با مجمع مسی
پر از ظرف راهی رودخانه شد تا انها را بشوید،
مادر با فاصلــه ای دور او را تعقیب کرد .اطراف
رودخانه پــر از درختان تنومند و ســربفلک
کشیده بود که به ســختی میشد از البالی ان
عبور کرد .اکرم هم چنان که مشغول شستن
ظرفها بود سنگ بزرگی جلوی او در رودخانه
پرتاپ شد و بیشــتر از همیشــه پیراهن او را
خیس کــرد ؛ بطوریکه ادامه شســتن ظروف
برای اکر م ســخت شد .برخاســت و اطراف را
نگاه کرد اما کســی را ندید .با عجله ظرفهارو
شسته و نشسته در مجمع گذاشت و مجمع را
روی سرش قرار داد و راهی خانه شد .مادر که
البالی درختان؛ پشت درخت تنومندی مخفی
شــده و ناظربر صحنه بود صبر کــرد تا اکرم
از او رد شود ،ســپس همانجا که ایستاده بود
چشمش رابه رودخانه انداخت و طولی نکشید
که صدای افتــادن شــی ء ای برزمین ؛ توجه
مادر را جلب کرد .او کســی نبــود جز (غالم)
پســر کدخدای ابادی .جوانی ۱۸_۱۷ساله .
ظواهر امر نشــان میداد قصد ازار اکرم را دارد .
مادر همانجا ایســتاد و به محض اینکه غالم
به او نزدیک شد ؛ ســریع جلوی او ظاهر شد.
غالم با دیدن مادر اکرم به شدت ترسید .مادر
درحالیکه راه عبورغالم را بســته بود با تحکم
پرسید :چرا دست از سر دختر من برنمیداری؟
چی از جونش میخوای؟ غالم بدون کوچکترین
واکنشی به چشــمان مادر اکرم ذل زد .مادر
گوش غــام را گرفت و با تعرض بــه او گفت:
چی ازجــون دختــرم میخــوای .فکرکردی
حاالکه پســر کدخدایی هر غلطــی میتونی
16
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
بکنی؟ غالم بی پروا جــواب داد :از کی تا
حاال دوست داشتن گناهه؟! خب دوستش
دارم ،میخوای همه جا جــار بزنم؟ و پا به
فرار گذاشــت .مادر به خانه رسید و وقتی
وارد اتاق شــد دید اکرم مشــغول عوض
کردن پیراهنش است .خونه اونا دوتا اتاق
تودرتو داشــت که یک درب چوبی بزرگ
انهارا ازهم تفکیک میکرد ویک پرده بزرگ
کامال روی دردولنگه چوبی را پوشانده بود.
مادر مقابل اکرم ایســتاد و پرسید :غالم ،
پســر کدخدا اذیتت می کنه؟ اکرم گفت:
غلط میکنه اذیت کنه؛ یه چند وقتیه هرجا
میرم دنبالم میاد .مادر زد زیر گریه و گفت:
اگه برادرت شــهید نشــده بود کی جرات
میکرد بهت بگه باالی چشــمت ابروس؟
اکــرم در حالیکه بــا اســتین پیراهنش
اشــکهای مــادر را پــاک می کــرد
جــواب داد :خواســت خــدا بــود.
مادر پرســید :اگه غالم رو دوســت داری
بگو .فکر کن من ،هم مادرتم هم دوستتم.
اکرم ســرش را از خجالت پایین انداخت و
گفت :بخاطر بابام دوس دارم زنش بشــم.
مادربا تعجب پرســید :چه ربطی به بابات
داره ؟ ! اکــرم که بغض کرده بود پاســخ
داد :همچین بی ربطــم نیس .من اگه زن
پســرکدخدا بشم بابام از دســت کارهای
کدخدا راحت میشه ؛ نجات پیدا می کنه.
دیگه مفت و مجانی با این ســن و سالش
به کدخــدا کولــی نمیــده دوراز جونش
مث خر بــراش کار مجانــی نمیکنه .اخه
بابام مگه چقدر جــون داره که جمعه هام
باید بره بــرا کدخدا بیل بزنــه .....مادر در
حالیکه ســعی می کرد صورتش را از دید
اکرم پنهــان نگه دارد گفــت :دیگه چی ؟
اکرم گفت :حاال چــرا بهم نگاه نمیکنی ؟ !
اکرم خودش را مقابل مادر قرار داد و وقتی
صورت خیس از اشک او را دید گفت :غلط
کردم من بی جا میکنم زن غالم بشــم ...
یه تار موی شــمارو به صد تا غالم نمیدم .
اصال غالم ســگ کیه و گریه امانش نداد..
میــرم پاســگاه ازش شــکایت میکنم ...
لحظاتــی بدین منــوال گذشــت .مادر
گفــت :اگه واقعا دوســش داری بگــو ....
اکــرم پاســخ داد :گفتــم کــه بخاطــر
خــودم نه ولــی بخاطــر اســایش بابام
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
جونمــو میــدم .مگــه بابــام چیش از
بقیــه کمتــره ؟ من عاشــق بابامــم ...
مادر تورو خــدا نگو نــه ، ...بــزار بابامو
از چنــگ کدخــدا نجــات بــدم .
مادر او را محکم در اغوش گرفت و گفت:
هرچی تو بگــی ،هرچی تو بخــوای....
درهمین موقع دراتاق پشتی روی پاشنه
چرخید و پــدر باچشــمانی خواب الود
اما پراز اشــک در اســتانه در ظاهر شد
وباصدایی گرفتــه اندو را کــه ازحضور
پدردراتاق مجاور؛ بی خبر بودند مخاطب
قرار داد :گور پــدر غالم وغالم پس بنداز.
اون ســگ کیه که من (جلوامــد و اکرم
را دراغوش کشــید) عزیزدلمــو بندازم
توچنگش؟!!! مادر واکرم که بشــدت از
حضورپدر دراتاق بی خبر بودند به لکنت
افتادند ودرمانده بودند که چه جوابی به
اقای خانه بدهند!!! لحظاتی در ســکوت
گذشــت وپدر درحالیکه موهــای اکرم
رانوازش میــداد واورا دربغل میفشــرد
گفت :مگر از روی جنازه من رد بشــن و
درحالیکه به اکرم نــگاه میکر د گفت :تو
پاره تن منی .مگه شهرهرته .خودم جلو
کدخدا عین کوه وامیســم .و قصد خروج
از خانه را داشــت که اکرم ومادر جلو اورا
گرفتن :کجا ؟ پدر :میرم شر این پسرک
رو ازســر ناز دخترم دورکنــم .ما وصله
تنه اینا نیســتیم .اکرم درحالیکه اشک
میریخت جواب داد :بابــا جون میدونم
منو از جونت بیشتر دوست داری ..اصال
حرفهای منــو در مورد غالم نشــنیده
بگیــر ..همــه رو دروغ گفتم .پــدر در
حالیکه ســعی میکرد راه فراری ازدست
ان دو پیــدا کنــد پاســخ داد :هروقت ؛
هرجا ترســیدی کارت تمومــه دخترم.
مرگ یه بار شــیون یه بار .اگه من نتونم
از حق بچــه ام دفاع کنــم الی این جرز
دیوارم جام نیس .بزاریــن برم و همین
امروز قــال قضیه رو بکنم .ایــن بار مادر صفحه 16
پادرمیانــی کــرد :قاســم اقا بگذر .شــتر دیــدی ندیدی.
خودم از پس هردوشــون برمیام .پدر که اســمش قاسم بود
گفت :حیاکن زن .مگه این خونه مرد نداره که تو بری با کدخدا
دهن بدهن بشی؟ اکرم گفت :پدرجون اگه منو دوست داری
فراموش کن .اگه یه روزی اومدن خواستگاری نمیگم بله .کی
میخواد منو اجبار کنه .زیادیم حرف برنن میرم پاســگاه .گور
پدرش کدخداس برای خودش کدخداس .دیگه گذشت اون
دوران باباجونم .تورو خدا ازخر شــیطون بیا پایین .اگه گوش
بحرف ندی میرم پیش برادرم .اون برای وطنش شــهید شد
منم برای حفظ ناموسم .پدرلحظه ای ارام گرفت .به یه شرط!
دیگه نمیری رودخونه بقول خــودت منکه دارم خر حمالی
کدخدا روانجام میدم این دوتا تیکه ظرف خونه رم میشورم.
دیگه حرف نباشه .همه قبول کردندو هرکدام برای صرف نهار
سفره رو پهن وشروع به خوردن غذا کردند .هنوز خوشحالی
از چهره انها محونشــده بود که صدای درحیاط بداخل اتاق
پیچید .هرســه باتعجب بهم نگاه کردند .اکرم برخاســت که
برود پدر دســت اورا گرفت وگفت :خودم میرم وبســمت در
رفت ودراتاق رابســت .اکرم از مادر پرسید :کی میتونه باشه؟
مادر :چه میدونم .هــردو بهم خیره ماندند .پــدر درحیاط را
باال زد ودرروی صورت کدخدا باز شــد .پدر با دیدن کدخدا
ســالم قرایی باو گفت وپرســید :یــا اهلل کدخدا چــه عجب!!
خیره ...کدخدا که مردتنومندی بود باپرخــاش و بدون اینکه
پاسخ ســالم قاســم را بدهد .باصدای بلند گفت :به اون عیال
نانجیب ات بگو بیاد ببینم به چه حقی گوش پسر منو گرفته؟
صداش کن ....قاســم که بشدت ترســیده بود به نرمی پاسخ
داد :حاال بفرماییــد داخل کدخــدا .اینجا دم در بــده .مردم
میبینــن ..کدخداصدایش را برد بــاال ویقه قاســم را گفت و
او را محکم به دیــوار کوبید جــوری که صدای ناله قاســم از
گلو بیــرون زد و ادامــه داد .تاخفــه ات نکــردم اون عیال بی
همه کس رو صــدا کن بیاد .قاســم کــه ازشــدت درد گلو
کم مانده بود خفه شــود بادســت به درب حیــاط میکوبید
درهمین موقع ســنگی بــزرگ از باالی بام روی ســر کدخدا
نشســت وصدای درد کدخــدا درابــادی بصــورت پژواک
پیچیــد ..اخ ....و کدخدا غــرق در خون بــروی زمین غلتید.
پرتاب کننده ســنگ ،شــیر دختری جز اکرم نبود که ازباالی
بام ؛ ســنگ را روی ســر کدخدا رهاکرد و پدرو مردم ابادی را
از وجــود کدخدا نجــات داد ....عصــر انروز در ابادی شــایع
شــد که کدخدا بدســت قاســم به قتل رســیده اســت......
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
شماره سی و دوم
17 صفحه 17
گفتگو
مصاحبه با مهدی منتصری؛ نقاش و نویسنده
نوستالژی دهه شصتی ها در کتاب «یادتونه»
همیشهودرهمهحالسادگیهاونوستالژی
دهه شــصتی ها زبانزد خــاص و عام بوده
اســت چرا که متولدین این دهــه با وجود
اینکه مشــکالت زیادی را در زمان تولد و
کودکی خود متحمل می شــدند ،اما پس
از گذشت ســال ها با ذوق و شوق فراوانی
از ان دوران مشــقت بار یــاد می کنند.
به گزارش جهانی پــرس ،محمد بویری -به
همینبهانهبامهدیمنتصریهنرمند،نقاش
و نویســنده کتاب خاطره انگیز «یادتونه»
گفتگویی داشــتم که در ادامه می خوانید:
ت هایتــان از
لطفــا در اغــاز صحبــ
زندگی و اموزش هنری خــود بگویید؟
متولد ۱۳۵۸شهرســتان گلپایگان هستم .من
هم مانند تمام انسان ها که در کودکی به نقاشی
و طراحــی عالقه دارند ،از این قاعده مســتثنی
نبودم،اما تنها تفــاوت من و همــه هنرمندان
عرصه تجسمی با دیگران در این است که عالقه
به طراحی و نقاشــی در ما همچنان باقی ماند و
برایمان تبدیل به حرفه شــد.در دوران مدرسه
هر فرصتــی پیدا می کردم به طراحی ،نقاشــی
و خوشنویســی می گذشــت .ما کودکان نسل
کانون پرورش فکری هســتیم ،اغلب زمان های
18
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
فراغتم در کانون پرورش فکری طی میشــد
مخصوصــا ایــام تابســتان ،همچنین در
کالسهای اموزشی که اداره فرهنگ و ارشاد
شهرســتان در زمینه خوشنویسی و نقاشی
برگزار می کرد شــرکت می کــردم .مدتی
عالقه بســیاری به خوشنویســی نستعلیق
پیدا کردم به گونه ای که در ســال ۱۳۷۵با
شــرکت در ازمون انجمن خوشنویســان،
توانستم عضویت انجمن خوشنویسان ایران
را بدســت بیاورم .پدرم در جوانــی همراه با
عمویم اتلیه عکاســی پرتره داشتند ،البته
پدر بعد از مدتی به حرفه دیگری روی اورد
اما عمو و پســرعمویم همچنان ادامه دادند،
وجود هنر عکاســی در خانواده و همچنین
سفر به شــهر های مختلف و بازدید از اماکن
تاریخی و موزه ها که به لطف شــغل جدید
پدر کــه رانندگی ماشــین ســنگین بود،
برایمان حاصل می شــد ،باعث شد روز بروز
اتش اشتیاق به فعالیت هنری در من شعله
ور تر شــود .بعد از دوره راهنمایی ،بر خالف
عالقه ام و به این دلیل که هنرستانهای هنری
اغلب در مراکز استان ها بودند به دبیرستان
رفتم و بــا بی میلــی تمام رشــته تجربی
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
خوانــدم ،دوران دبیرســتان تاریکترین
و زجراورتریــن دوره زندگــی ام بــود.
بــرای خلــق اثارتون بیشــتر به
عالقه خودتــان توجــه دارید یا
اقتضای عالقه منــدان و خریداران؟
در خلق اثارم عوامل و اتفاقاتی که برایم
دغدغه می شود مهم است ،عالیق خودم
مهم اســت و در کل دنبال تجربه کردن
هستم و در طول کار به توجه عالقه مندان
و خریداران فکر نمی کنــم و تنها اینکه
مخاطب بتواند با اثر ارتبــاط برقرار کند
برایم مهم اســت .به عبارتی دیگر من با
تولید اثــارم دغدغه هــا و درگیری های
ذهنی ام را تخلیه مــی کنم .به نظرم اگر
هنرمند با توجه بــه عالیق عالقه مندان
و خریــداران تولید اثر کنــد وارد نوعی
گرداب می شــود و به دلیلــی که به ان
اشاره میکنم موفقیتی کسب نمی کند.
هنرمند خود باید جریان ساز باشد و برای
مخاطب خلق فضاهــای جدید کند .به
نظرم اثاری که عالقه مندان و خریداران
حرفه ای را جذب می کند از جهاتی اثار صفحه 18
شاخصی هســتند چون تجربه جدیدی از نظر موضوعی و مفهومی و
بصری برای مخاطب خلق کرده اند و هیچگاه این دسته از مخاطبان به
سمت اثاری که به گونه ای تقلید از هنرمندان صاحب سبک و فکر است
نمی روند .در کل من راه خودم را مــی روم و تالش می کنم برای خودم
و مخاطب تجربه موضوعــی ،مفهومی و بصری جدیــدی ایجاد کنم.
بیشــتر چه ســبکی را در کارهایتــان دنبــال می کنید و
تاکنــون در چه نمایشــگاههایی شــرکت داشــته اید؟
در زمینه عکاســی تمرکزم بر طبیعت بیجان با نگاه مفهومی اســت،
در اغلــب عکس هایم نوعی ســکوت معنــادار وجود دارد .ســکوتی
که عامل ان اتفــاق ماقبل زمان عکاســی بوده اســت .تالش میکنم
مخاطب با نگاه به عکس ،اتفاقات ماقبل عکس را برای خود بازســازی
کند ،اینکه چــه اتفاقاتــی افتاده که لحظــه ثبت عکس بــه وجود
امده اســت .در زمینه نقاشی به ســبک مدرن و انتزاعی کار می کنم.
تالش می کنــم عالوه بر مفهــوم؛ نوعی شــور ،هیجــان و زیبایی با
کمک فرم و رنــگ در اثارم باشــد .در حال حاضر با امضــا زدن های
متفاوت بــر روی بوم اثار نقاشــی را خلــق میکنم .امضا من و شــما
در ارتباط بــا یکدیگر عمل می کنند و حاصل تمــام امضاها بر زندگی
شــخصی و جمعی ما تاثیر گذار اســت پس امضا کنیــم برای خلق
صلح ،دوســتی ،امید ،زیبایــی و در کل مفاهیم انســان دوســتانه.
در خلق اثار با توجه به موضوع و با این نگرش که فرم و محتوا و تکنیک
در انتقال مفاهیم به مخاطب باید همسو با یکدیگر عمل کنند ،انتخاب
می کنم که اثر نقاشی باشــد یا عکس یا گرافیک یا ترکیبی .به همین
دلیل است که در هر سه زمینه نقاشی ،عکس و گرافیک فعالیت دارم.
در طول فعالیت هنری در حدود ۵۰جشــنواره و نمایشــگاه داخلی
و خارجــی به صورت گروهی شــرکت داشــتم و در زمینه عکاســی
عضویت فدراســیون بین المللی هنر عکاســی ( )FIAPبا لقب (Artist
)FIAPرا دارا هســتم و همچنیــن داوری چهار جشــنواره بین المللی
عکس زیر نظر فدراســیون بین المللی هنر عکاســی (فیاپ) و ســه
نمایشــگاه انفرادی عکس ،گرافیک و نقاشــی را نیز تجربــه کرده ام.
ایــده ی نوشــتن کتــاب «یادتونــه» از کجــا امــد؟
ایده کتــاب یادتونه از انجا امد کــه من زمانی کــه در گلپایگان دفتر
ت زیادی دو موضوع ذهنــم را درگیر کرده بود،
گرافیکی داشــتم مد
موضوع اول خاطرات زندگی شــخصی خودم مخصوصا دوران کودکی
بود که تصمیم داشــتم در قالب گرافیک ،نقاشــی یا هر قالب دیگری را
به اثری هنری تبدیل کنم ولی به نتیجه مطلوب نمی رســیدم ،موضوع
دوم؛ دلیل تفاوت رفتاری بین نســل ما و نســل جدید ،منظورم از نسل
جدید متولدین اوایل دهه هشــتاد به بعد اســت که بــا کامپیوتر و تلفن
همراه و شــبکه های اجتماعی و رســانه های جمعی جدیــد و بمباران
اطالعاتی و در کل متفاوت با ما ،دوران کودکی را ســپری کردند و بزرگ
شدند .افزون بر این دو موضوع،مســئله دیگر که من روزی چهار بار مسیر
بین منزل و دفتــر کارم که با مســیر دوران تحصیل ابتدایــی یکی بود،
پیاده طی می کــردم و خاطرات زمان کودکی همواره از پیش چشــمانم
می گذشت .روزهای ابتدایی سال ۱۳۸۹بود که در همین مسیر به ذهنم
خطور کرد بســیاری از خاطرات شــخصی من ،بین اغلب انســان هایی
که دهه شصت ایران را درک کرده اند مشــترک است،در نتیجه تصمیم
گرفتم این خاطرات مشــترک را در قالب اثری کار کنــم تا هم به دغدغه
خاطرات شــخصی خودم و هم به دالیل تفاوت بین نســل ها تا حدودی
جواب داده باشــم و ذهنم ارام بگیــرد.در نتیجه پس از یک ســال و نیم
کار بی وقفه و با تمرکز بر همســویی موضوع ،محتوا ،فرم و قالب شــکلی
اثر ،بگونه ای که مــن و مخاطب احتمالی را بتواند به دهه شــصت پرتاب
و ارتبــاط برقرار کنــد،در مهرماه ســال ۱۳۹۰یادتونــه در قالب کتاب
با بهره گیری از طراحی گرافیــک و بگونه ای که می بینید متولد شــد.
به عنوان هنرمند چه چالش هایی را پیش روی خود می بینید؟
زندگــی یــک هنرمند سراســر چالش اســت و بــه نظــرم بزرگترین
چالش حداقــل برای من این اســت کــه دغدغه های ذهنــی و فکری،
عالیق و موضوعات جدیــد پیش رو را چگونــه و با چه شــیوه ای به اثر
هنری تبدیــل کنم .من هــر لحظه با چالــش جدیدی مواجه هســتم.
در پایان و به عنوان هنرمند،جایگاه ایده ال خود را کجا می بینید؟
هــر هنرمندی همچــون دیگــران ایــده ال هایــی در زندگــی و کار
حرفــه ای دارد و من هم از این امر مســتثنی نیســتم .مهمترین ایده ال
من این اســت که اثارم بتوانــد با مخاطــب ارتباط خوبی برقــرار کند.
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
19 صفحه 19
گفتگو
امیدواری برای حاکم شدن رقابت سالم در عرصه فیلم
علــی عبدالعلــی زاده متولــد (ارومیــه)
درســال ۱۳۷۲در رشــته کارگردانــی
از دانشــکده هنــر فــارغ التحصیــل شــد.
وی ازکارگردانان خوشــنام ســینمای ایران
اســت که طی این ســالها ،فیلم های مستند
میراث قافالنکو ،فرســایش خاک ،فراسوی
صــوالن و فیلمهــای ســینمایی تعقیــب ،
تارزن وتارزان .ســیزده گربه روی شــیروانی.
ســرتو بــدزد رفیــق .چگونــه میلیــاردر
شــدم وســریالهای گــروه نجات .دردســر
بزرگ .دانــی ومــن .ماجراهای پانــا و دهها
مســتند .فیلــم ســینمایی و ســریالهای
تلویزیونــی را درکارنامــه خــود دارد .وی
اکنــون مشــغول کارگردانی ســریالی بنام
(جزر و مد) محصول مشــترک گــروه فیلم
و ســریال شــبکه یک و ســیمای خوزستان
اســت کــه در اهــواز ســاخته می شــود.
بــه بهانــه ســریال یادشــده گــپ وگفتی
باایشــان انجام دادیم که در ذیــل میخوانید.
قبل از اینکه سواالت اصلی را مطرح کنم
از نحوه ی ورودتان به ســینما بفرمایید
چطور شد سر از این حرفه در اوردید ؟
از انجایــی کــه از دوران نوجوانــی عاشــق
کارگردانی ســینما بودم در ســال 61وقتی
متوجه شدم که مرکزی به نام سینمای جوان
در تبریز هنرجــو می پذیــرد در ازمون انجا
شرکت کردم و بمدت 9ماه در کالس های ان
مرکز بودم که استاد اصلی مرکز اقای محمود
نظرعلیان بودند و بعدها در سال 64که یکسال
از بازگشایی دانشکده ی سینما در دانشکده ی
هنرهای دراماتیک ( مجتمع دانشگاهی هنر )
می گذشت در کنکور شرکت کردم و وارد این
دانشگاه شدم .شایان ذکر است که این دانشگاه،
امروزه به نام دانشگاه هنر شناخته می شود .در
سال سوم با راهنمایی و کمک جوانی به نام نادر
علیزاده ،اهل مشهد که همخوابگاهی من بودند
و در سمعی بصری جهاد فعالیت داشتند وارد
جهاد شدم و همان ســال به گروه تلویزیونی
جهاد رفته و مشغول ساخت فیلمهای مستند
شدم که دو فیلم فرســایش خاک و فراسوی
صوالن حاصل ان یکسالی اســت که در سال
68در ان مجموعه حضور داشــتم .در ســال
69و با تاســیس گروه کودک بنیاد سینمایی
فارابی به انجا رفتم و تا ســال 74در ان بنیاد
مشــغول به کار بودم .در ســال 71یک فیلم
20
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
داســتانی به نام رو به دریا برای شبکه ی دو
سیما ســاختم که مجوز من برای ساخت
نخستین فیلم سینمایی ام به نام تعقیب در
سال 74شد .با این فیلم ،من از فارابی جدا
شدم و به فیلمســازی حرفه ای روی اوردم
شاید بیش از ده سال از فروپاشی اتحادیه
تهیهکنندگانمیگــذرد درادامهیاین
فروپاشی،اتحادیهبهچهارتشکلتبدیل
شد تا باالخره طی نشســت و جلسات
متعددوباتالشرئیسسازمانسینمایی
به یکپارچگی رســیدند .چرا و چه شد
که اتحادیه به چهار تشکل تبدیل شد ؟
من پاســخ دقیق این ســوال را نمی دانم
اما حدس مــی زنم که تفــاوت دیدگاه ها و
تنوع ســایق باعث می شــود که افرادی
نتواننــد در کنار هم ادامه دهنــد .طبیعتا
خودمحــوری هــا و اندیشــیدن بــه نفع
شــخصی به جای نفع جمعی مــی تواند
ریشــه در اینگونــه انشــقاق ها باشــد .
به نظر شما این جدایی چه ضررهایی به
بدنه ی سینما زد ؟
طبیعی اســت که وقتی بین تهیه کننده ها
اختالف به وجود بیاید و اتحــاد مابین انها
از بیــن برود نمی شــود در مورد مســا ِیل
مختلف بــه اتفاق نظــر رســید و راه برای
سوء اســتفاده ی دیگران باز می شود .این
دیگران ،مــی توانند مدیران باالدســتی
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
باشــند یا عوامــل اجرایی مثــل بازیگران
یا دیگــر صنــوف درگیــر فیلمســازی
سالهاست اهالی سینما از عملکرد مسئولین
ســینمایی در همه زمینه ها مثــل پروانه
فیلمســازی پروانه نمایش و شورای صنفی
اکران که اســاس فیلمســازی را تشکیل
می دهد ناراضی بــوده و شــکایت دارند .
اگر شــما به عنوان رئیس ســازمان
سینمایی بودید چه راهکاری برای رفع
و رضایت اهالی سینما ارایه می دادید ؟
خب ،به نظر من مدیریت سازمان سینمایی
،کار بــس خطیری اســت و بــرای امثال
من که از پشــت پرده ها بی خبریم گفتن
خیلی چیزها نشــان از بی اطالعی ما دارد .
شاید فیلم و ســینما بر خالف عرصه های
دیگر بیش از حــد در معــرض دید مردم
و مســئولین اســت و به دلیل متکثر بودن
ســایق ،در معرض برخوردهای سلیقه ای
هر کســی با هر علم و دانش و جایگاهی در
باره ی سینما و فیلمســازی نظر می دهد و
این امر کار مدیریت ســازمان ســینمایی
را ســخت می کنــد .امــر و نهــی های
باالدســتی ها از یک ســو و نقطه نظرهای
مردمی کــه مخاطبین باالقوه ی ســینما
و فیلم هســتند از ســوی دیگر ،باعث می
شــود که من جرئــت پذیرفتــن چنین
مســئولیت خطیری را نداشــته باشم چه صفحه 20
گفت
گ
وازغالم
ر
ض
ا
گ
م
رکی
برســد بــه اینکــه بخواهــم درمــوردش نظــر هــم بدهــم
به نظر شــما اگر وزارت ارشــاد کلیه امور ســینمایی و اکران
فیلم ها را به اتحادیه واگذار کند ایا شــرایط بهتر می شــود ؟
نه ،به خاطر اینکــه تهیه کننده هــا وقتی خود ذینفع هســتند و بعید
اســت که بتوانند عدالت را در خصوص مســایل موجــود رعایت کنند .
با شــرایطی که کرونا برای سالن های ســینما به وجود اورده
و باعث تعطیل شــدن ســالن های سینما شــده است وظیفه
ی دولــت در مقابــل این بحران و نجات ســینما چیســت ؟
زمانی که دولــت در ابتدایی ترین مســائل و مشــکالت موجود جامعه
درمانده اســت و توان نشــان دادن عکــس العملی مناســب برای حل
مشــکالت ندارد و در تامیــن ابتدایی تریــن احتیاجات اقشــار جامعه
ناتوان اســت در خصوص ســینما چه انتظاری می شــود از ان داشت .
به نظر شما عامل گرانی دستمزد بازیگران چه کسانی هستند و
برای کاهش این ارقام نجومی چه راهکاری به نظر شما می رسد ؟
عامــل گرانــی دســتمزدها ورود پول هــای دولتی و گاهی مشــکوک
با ســرمایه گــذاران و تهیه کننــده های یک شــبه که برای ســاخت
فیلمهای مورد نظرشــان حاضر بودند هر قیمتــی را بپردازند و بازیگران
و عوامل سازنده هم چون امنیت شــغلی ندارند از این فرصت های پیش
امده نهایــت اســتفاده را کردند و کمیــت را فدای کیفیــت کردند و تا
این موارد اصالح نشــود اش همین اش اســت و کاســه همین کاســه
چرا دولــت بــرای قانون کپــی رایت اقــدام نمــی کند ؟
این ســوال را بایــد از دولتمــردان و کارشناســان بپرســید .ولی من
احتمال مــی دهم کــه نفع شــخص بــا اشــخاصی در نپذیرفتن این
قانون باشــد که با پذیرش این قانون ،ان اشــخاص متضرر می شــوند
ســالم شــود نیروهای ناکارامد به خودی خــود از گردونه خارج می
شوند ولی تا ان زمان ،متاســفانه اوضاع نابسامان ادامه خواهد داشت
بــرای بهبود ســینمای ایران چــه پیشــنهادی دارید ؟
تــا زمانی که رقابت ســالم حاکم نشــود شــاهد بهبــودی خاصی
در عرصــه ی فیلــم و ســینما نخواهیــم بــود .ارتقــاع کیفی هر
محصولی فقــط و فقط بــا رقابت ســالم امــکان پذیر می شــود .
تا انجا که می دانم شــما دو فیلم ســینمایی ســاخته اید
به نظرتــان چرا این فیلمهــا با فروش قابــل قبولی مواجه
نشدند البته شــما جزو مستند سازان با ســابقه هستید .
فکر می کنم این سوال درباره ی من صدق نمی کند چون من مستند
ساز نیستم و به جز دو سه مستند در سی و اندی سال قبل دیگر فیلم
مســتند نســاختم در ضمن من تا به امروز 6فیلم سینمایی ساختم
که اکثریت انها در زمان خود به فروش خوبی هم دســت پیدا کردند
اما به طور کلی ،فروش یا عــدم فروش فیلم ها در ســینمای ایران ،
ارتباط مستقیم با رقابت ســالم و عدالت محوری دارد که متاسفانه در
حال حاضر به دالیل مختلف ممکن نیســت .تعداد سالن ها با تعداد
تولیدات ســینمای ایران همخوانی ندارد و همین امر باعث می شود
که صاحبان قدرت با اعمال نفوذشان فضای اکران را به نفع خودشان
رقم بزنند و کســانی که ارتباطات قوی ندارند نتوانند در رقابتی سالم
حضور پیدا کنند و محکوم اند که تن به شکستی ناجوانمردانه بدهند .
اگر حرف یا پیشنهادی دارید بفرمایید
به نظر من ســینما هــم مثل دیگــر ارکان ایــن جامعــه جزئی از
یک کل اســت و تــا زمانی که دیگر مســایل کشــور حــل و فصل
نشــود اصالح همــه جانبه ی ســینما هــم ممکن نخواهد شــد .
چرا صدا و سیما از تبلیغ فیلمهای تولید شده ممانعت می کند ؟
عدم تبلیغ فیلمهــای ســینمایی از صدا و ســیما ،مطمئنــاً به خاطر
فاصله ای اســت که بین ســایق مدیران و مســئولین این دو رســانه
افتــاده و این اختالف ســلیقه ها رو به روز بیشــتر شــده تــا جایی که
چهارچوب هــا و خطوط قرمز دو رســانه هــم از هم فاصلــه گرفته اند .
دولت ظاهرا یا به طور جدی تالش می کند در زمینه ی فیلمسازی
به نسل جوان فیلمساز توجه ویزه ای نماید و همه ساله تعدادی
فیلم اولی با فیلمهای خود شــگفتی می افرینند از طرفی شاهد
حضور کمرنگ فیلمسازان قدیمی هســتیم ایا ورود جوانان و
فیلمسازان اولی باعث بیکاری یا کم کاری قدیمی ها شده است ؟
متاســفانه نبود ضوابط درست و اصولی باعث شــده تا ورود نیروهای تازه
نفس به صنعت ســینما دچار هرج و مرج شــود و هر کسی بدون داشتن
دانش و علم کار ،پا به این عرصه بگــذارد .نیروهای قدیمی برای ادامه ی
کار در هر زمینه ای باید بتوانند خودشان را با شــرایط روز تطبیق دهند
و گرنه محکوم به رانده شدن به حاشــیه خواهند بود .البته اگر پول های
مشکوک از سینما و فیلمســازی خارج شــوند و عرصه ،عرصه ی رقابت
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
21 صفحه 21
نیمکــت
محمد امید ( فیلمنامه نویس )
خارجی – پارک – روز
حمید ،سعید و مرتضی سه پیرمرد اهل دل که از دوران جوانی با هم دوست
هستند مثل همیشه در پارک و بر روی نیمکت همیشگی ،کنار هم نشسته اند .
حمید :چرا انقد ناراحتی سعید ؟
سعید :قدرنشناس چیه بابا ؟ ....یادتون رفته ها انگار
سعید ( :ناراحت ) طوری نیست .
هردو :چی رو ؟
مرتضی :بگو چی شده رفیق ؟ ....رفاقت واسه یه همچین وقتاییه دیگه .
سعید :امروز نوبت من بود بستنی بگیرم .
سعید :با خانومم حرفم شده .
حمید :خب میگیری دیگه .
حمید ( :میخندد ) اوووووووه ،منم گفتم دور از جون کرونا گرفتی ....زن و شوهر
سعید :دو ساعته دارم انگلیسی حرف میزنم ؟ ...گفتم که پول نداد بهم .
مثل خروس جنگی ان ،از وقتی با هم عروسی میکنن دعواشون شروع میشه تا
مرتضی :پس بگو ...از صبح داری فلسفه بافی میکنی که نوبت بستنی رو
...........وقتی که دارن می میرن .
بپیچونی؟
مرتضی :تازشم از قدیم گفتن زن و شوهر دعوا کنند ابلهان باور کنند .
سعید :من بپیچونم؟ من اینجوری ام ؟
سعید :اخه داستان من فرق میکنه
حمید :اوووووووه ....چه جورم .
حمید :چه فرقی ؟
مرتضی :ببین سعید جان من پریروز بستنی گرفتم .
مرتضی :همه میگن داستان من فرق میکنه ولی وقتی تعریف میکنن میبینی
حمید :منم که دیروز گرفتم ...پس نوبتی هم که باشه نوبت توئه اقا سعید .
همون داستان تکراریه همیشگیه .
سعید :خب من میگم پول نداد بهم پس چرا شما میگین باید قدرشناسم
سعید :اخه مگه من بچم که هر کاری کردم بهم پول بده با اژانس بیام پارک نداد
باشم ؟
که نداد ؟
مرتضی :یعنی نمیخوای بستنی بدی ؟
حمید :مگه پولهات دست زنته ؟ ( با تمسخر )
سعید :میگم بچه ها نظرتون چیه امروز لواشک بخوریم ؟ ....از اون ترشها که
مرتضی :نه اینکه پولهای تو دست زنت نیست ؟
دهن ملچ ملوچ میکنه .
سعید :خب اقتصاد خانواده و حساب کتاب از اول دست زنم بوده
حمید :واسه لواشک پول داری واسه بستنی نداری ؟
حمید :اقا مرتضی .....زن شریک زندگیه نه شریک پول
سعید :راستشو بخواید چند وقته هوس لواشک کردم ...روم نمیشد بگم .
مرتضی ( :نیشخندی میزند ) مخصوصا زن تو ....شریک پولت که نیست ،
مرتضی :خیله خب ...پس امروز لواشک خورون داریم .
صاحب تمام پولهاته .
حمید :به به ...من که از همین االن دهنم ّاب افتاد .
او و سعید میخندند )
سعید :اگه میدونستم شما هم موافقین از صبح تا حاال انقدر فلسفه بافی نمی
حمید :نه که مال تو نیست ؟
کردم .
سعید :اینجوری که معلومه شمام با من همدردید .
مرتضی :خب اگه رفیق حرف دلشو به رفیق بگه ضرر نمیکنه .
مرتضی :نه تنها ما بلکه تمام مردهای دنیا با تو همدردن سعید جان .
حمید :دقیقا ....پاشید بریم که دیگه طاقت ندارم .
حمید :البته همسر من اصال اینجوری نیست ها ...
سعید :من میگم یه کم بیشتر بگیریم واسه خانومها هم ببریم ...نظرتون
سعید :یعنی ازش پول تو جیبی نمیگیری ؟
چیه؟
حمید :منظورم اینه که زن من به فکر سالمتی منه که وقتی میخوام بیام پارک
مرتضی :می ترسم این دوزار پول تو جیبی رو هم بهمون ندن از بستنی و
بهم پول نمیده .
لواشک خوردن بیفتیم .
مرتضی :چطور ؟
حمید :حاال تو شروع کردی مرتضی ؟
حمید :خب میگه اینجوری یه کم پیاده روی میکنم ،هم بدنم سالم می مونه هم
مرتضی :نه بابا داشتم شوخی میکردم .
پول کرایه تاکسی رو پس انداز میکنیم .
سعید :پس بریم واسه لواشک ؟
سعید :میگم حمید ...نکنه زن من از زن تو خط میگیره ؟
هر دو :بزن بریم .
مرتضی :نه بابا سعید ....این ویژگی زنها و مردها توی تمام دنیاست .
انها بلند شده و نیمکت همیشگی را تنها گذاشته و می روند .
حمید :خودمونیم ها ....میگن بزرگترین سیاستمدارهای دنیا هم بدون اجازه ی
زنشون اب نمی خورن .
سعید ّ :اب ؟ ( میخندد ) اقا رو باش ....نفسم نمیکشن .
مرتضی :مورد داشتیم یکی از سیاستمدارهای خارجی نفسشو داده بیرون
درست تو همون لحظه زنش رفته دستشویی ،از شانس
بدش در دستشویی خراب شده و زنه گیر کرده اون تو ،
بیچاره سیاستمداره از بی اکسیژنی خفه شده مرده .
حمید :یعنی چی که از بی اکسیژنی ؟
سعید :دوزاریت کجه ها حمید ....نفسو داده بیرون ،
دیگه زنش نبوده که ازش اجازه بگیره دوباره نفسو بده
داخل ،اکسیژن بهش نرسیده مرده .
1400بخاطر یه کرایه ماشین با زنت
حاال تو
دومبفرما ...
حمید :
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه
شماره سی و
22
دعوا کن .
مرتضی :قدرنشناسه دیگه حمید جان ....قدرنشناس . صفحه 22
م
ماجراهای زبل خان ( بورس )
داخلی – خانه – روز
زبل خان در حالیکه یک عدد خربزه در دست
دارد وارد خانه میشود ،همسر به استقبال وی
می اید .
همسر :بده به من ( زبل خان خربزه را به همسر
میدهد )
زبل خان :دستم داشت میفتاد ها
همسر :چه خبر از بورس ؟ ...امروز چقدر سود
کردیم ؟
زبل خان :اووووووه ....زیاد ....خیلی زیاد .
همسر :یعنی ده تومنی که سرمایه گذاری
کردم شده صد تومن ؟
زبل خان :صد تومن که نه ....ولی شده نود و پنج
تومن .
همسر :جون من ؟
زبل خان :جون تو .
همسر :میگم زبل جون .....میشه پس اندازهای
مامانمم ازش بگیریم تو بورس سرمایه گذاری
کنیم ؟
زبل خان :چرا که نه ؟ ....باالخره هر چی باشه
مادرته دیگه ....پولهاشو بگیریم بزاریم تو بورس
یه سودی بکنه .
همسر :ممنون که به فکر مامانمم هستی .....
بشین یه چایی برات بریزم البالویی قند پهلو .
زبل خان روی مبل راحتی لم میدهد ،همسر
به اشپزخانه رفته و خربزه را در انجا گذاشته
،سپس دو فنجان چای ریخته و نزد زبل خان
بازمیگردد .
همسر :میگم زبل خان ....
زبل خان :دیگه چیه ؟
همسر :خواهرم چی ؟
زبل خان :میگی پولهای خواهرتم تو بورس
سرمایه گذاری کنیم ؟
همسر :میشه ؟
زبل خان :چیکار کنم دیگه ...خراب فامیلم ....
اونم فامیل درجه یک .
همسر :تو بی نظیری ...
زبل خان :خودم می دونم .
همسر :چاییتو بخور .
زبل خان :بزار یه کم خنک شه .
همسر :زبل خان من یه پیشنهاد دارم .
زبل خان :چه پیشنهادی ؟
همسر :بیا تو فامیل هرکس هر چقدر پول داره
ازش بگیریم سهام بخریم ...اینجوری هم یه
سودی اونها میکنن و برامون دعا میکنن هم یه
سودی هم از کنار پولشون ما میکنیم .
زبل خان ( :کمی فکر میکند ) راست میگی ها
...هر چی پول بیشتر سود بیشتر ....فکرشو بکن
همسر ...پول می ذاره رو پول..
حمد
همسر :من از همین االن پرایدمونو ته دره
میبینم.
زبل خان :دور از جون ....چرا اخه ؟
همسر :اخه کسی که هر روز انقدر سود
میکنه و پول میذاره رو پول ،پول میذاره رو
پول که دیگه پراید سوار نمیشه .
زبل خان :پس چی سوار میشه ؟
کم کمش پورشه .
کم ِ
همسر :دیگه ِ
زبل خان :افرین به این ذهن اقتصادیت
همسر ...افرین
همسر :دست پرورده ایم .
زبل خان :پس زود باش زنگ بزن به همه
فامیل بگو پس اندازهاشونو بیارن .
همسر :باشه ( با خوشحالی شماره گیری
میکند )
یک ماه بعد
همسر :زبل خان ...بیا ببین فامیل چقدر
ازمون تشکر کردن .
زبل خان :خب منم اگه کسی پس اندازمو دو
برابر میکرد ازش تشکر میکردم .
همسر :اونم تازه تو یک ماه .
زبل خان :حاال چی ها نوشتن ؟
همسر :شوهر ابجیم نوشته ...سلطان بورس
خیلی کرتم ....چی ؟ ....یعنی چی خیلی
کرتم ؟
زبل خان :منظورش چاکرتمه .
همسر :اهان حتما موقع تایپ چا رو جا
انداخته .
زبل خان :نه عزیزم ...کرتم مدل التیه همون
چاکرتمه .
همسر ... :جدی ؟ ....عجب ....ببین شوهر
خاله چی نوشته ؟ .....تو اخرین طبیبی که
لحظه های اخر به داد من رسیدی .
زبل خان ( :میخندد ) افتخار میکنی به
همسرت یا نه ؟
همسر :خیلی عزیزم .....حاال ببین مادرزنت
چی نوشته ؟
زبل خان :بخون ببینم .
همسر :دوماد نگو برگ هلو ....خوشگل و ناز
و توپولو .
زبل خان :پدرت بسوزه پول ....تو یکماه
کچل
چغندرو تبدیلش میکنی به برگ هلو ِ ...
بدقواره گامبو رو تبدیلش میکنی به خوشگل
و ناز و توپولو .
همسر :زبل ......مامان من همیشه ازت
تعریف میکنه ....بقیه رم بخونم ؟
زبل خان :نه بابا نیگه دار واسه فردا .
دو ماه بعد
زبل خان روزنامه به دست و با احتیاط
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
امید
( فیمن
امه نو
یس )
هراسان وارد خانه میشود .همسر
مضطرب به سراغ او می اید
همسر :زبل خان درسته میگن بورس
سقوط کرده ؟
زبل خان :اره ....اونم چه سقوطی.
همسر :جاییشم شیکسته ؟
زبل خان :جاییش مونده که بشکنه ؟ ....
تیکه پاره شده .
همسر :طفلی ...دلم براش میسوزه ...
حاال چیکار باید بکنیم ؟
زبل خان :هیچی یا باید فرار کنیم یه جا
خودمونو گم و گور کنیم یا بشینیم تو
خونه و درو باز نکنیم .
همسر :نمیدونی از صبح چه پیامکهایی
برام اومده ...بخونم ؟
زبل خان :بخون
همسر :شوهر ابجیم نوشته ت ِحه ....ت ِحه
یعنی چی زبل ؟
زبل خان :مخفف فاتحه است ...یعنی
فاتحمخوندست.
همسر :چرا اونوقت که ملیون ملیون
سود میکرد هی میگفت کرتم کرتم ....
حاال که ضرر کرده میگه ت ِحه ؟
زبل خان :رسم روزگاره دیگه همسر ...
دیگه کی چی نوشته ؟
همسر :شوهر خاله نوشته ...اگه هزار
تومن از پولهای منو باخت داده باشی،
چهار هزار تومن از حلقومت میکشم
بیرون جبار ...این جبار که نوشته
منظورشجبارسینگهفیلمشعله
است؟
زبل خان :نه بابا یعنی من مجبورش
کردم پولهاشو بزاره تو بورس ...اینا رو
ول کن مامانت چی نوشته ؟
همسر ( :کمی تعلل میکند ) بخونم ؟
( زبل خان تایید میکند ) مطمئنی ؟ (
زبل خان تایید میکند ) مامانم نوشته
شاسگول شاسگوال
دوماد نگو بال بگو ...
ِ
بگو ...موی کچل ،صورت زشت ،شیکم
نگو بشکه بگو اَه و اَه و اَه
زبل خان :خدا ازت نگذره بورس ....
چرا یه دفعه سقوط کردی اخه ؟ تازه
داشتم مزه عزیز بودنو حس میکردم
همسر :عزیز بودن عرضه میخواد ....
حاال واسه چی نشستی ور دل من ؟ ....
پاشو برو مسافرکشی کن ....تو رو چه به
بورس اخه ؟
زبل خان (:بلند میشود و با ناراحتی )
اگر بار گران ....بودیم و رفتیم .
مهر ماه1400
شماره سی و دوم
23 صفحه 23
گفتگو
ایرج قادری فرشته ای که اشتباهی روی زمین بود
غ
المرض
اگم
رکی
زندگی را ادامــه دادیم .خدا را شــاکرم که صفات
خوبــی را نصیبــم کــرده ،مثــل راســتگویی.
ادم وقتی اشــتباه خودش را متوجه میشود عبرت
میگیــرد و ان را تکرار نمیکند .هرگز جو شــهرت
من را نگرفت.مــن دراوج شهرت،ســینما را کنار
گذاشتم.حاضر بودم هزار ســال دیگر درد ایرج را
به جان بخرم واز او پرســتاری کنم .دکتر ایرج به
من میگفت :تو مثل یک پرستار مواظب همسرت
هستی و این سخت ترین کار است.شاید باور نکنید
گاهی من دو روز نمیخوابیدم و باالی سر ایرج بودم
چون او با نخوابیدنش مرا وادار به بیدار بودن میکرد.
فقط میخواستم بیدار باشــم و او را ببینم که بداند
اصال هیچ طاقت ندیدنش را ندارم .در بیمارســتان
پرســتاران از ســبک پرســتاری من نسبت به
ادامه مطلب(چــرا برای زنده یــاد ایرج قادری بودم .بعد از چند روزی که با ایــرج نهار خوردیم،یک همســرم تعجب میکردند ایرج فرشته ای
مراسم ســوگواری برگزار نشــد) که در سی روز از من ســوال کرد :با مــن ازدواج میکنی؟ و من با بود که اشــتباهی روی زمین بود! روزی
ویکمین شــماره مجله (صــدای خاک) بعلت
کثرت مطالب منتشر نشد در این شماره به نظر
خوانندگانمحترممیرسدکهدرذیلمیخوانید.
زنده یــاد شــهال ریاحــی ،هنرمند فقیــد عرصه
تاتروســینما ،خواهر زنده یاد (تهمینــه اطمینان
مقــدم) و همســر ایــرج قــادری بود.شــهال بود
که بنا بــه عالقــه ای که تهمینــه به دنیــای هنر
داشــت ،قبل از ورود به ســینما و تا ســال 1344
در بیســت فیلم ســینمایی ایفای نقش نمود .او در
سال 1330در باغ شــاه با ایرج قادری اشنا میشود
دران زمان ایرج دانشــجوی رشــته داروسازی بود
و در داروخانــه بــرادرش که همان حوالــی بود کار
میکرد .پدرم کارمند وزارت دارایــی بود و درانجا به
کارمندانش درهمان باغ شاه زمین می دادند وپدرم
زمین ها را میســاخت.ما در خیابان باغ شــاه ساکن
بودیم و من هر زمان برای خرید بــه داروخانه برادر
ایرج میرفتم،ایرج خیلی مودبانــه و با تواضع داروی
مرا میداد و با احترام خاصــی خداحافظی میکرد.او
از همان دوران جوانی،انســانی محجوب وخجالتی
و مودب بود .ما اکثر شــبها مراسم دورهمی داشتیم
و بعد از برگزاری ان ،فال حافــظ راه می انداختیم.تا
اینکه یک شب خانم دکتر افشار که دکترای ادبیات
داشت به جمع ما پیوســت و اعالم کرد که یک نفر
مهمان هم دارد که ســاعتی دیگرخواهد امد .زمانی
نگذشــت که جوانی بلند قد و رعنا(ایرج قادری)به
جمع ما اضافه شــد ومن با دیدن او به شدت تعجب
کردم که بعد خانم دکتر افشاراو را از همکاران پزشکی
خود معرفی کــرد .بعد ازاینکه مراســم فالگیری رو
به اتمام بود خانم دکتر افشــار از ایرج خواســت که
فال او را نیز بگیرد .مراســم تا پاسی از نیم شب ادامه
داشــت .این رفت وامدها باعث اشــنایی بیشترمن
با ایرج شــد البته بدون کوچکترین ســوء نظرو بی
ادبی .تا اینکه یک روز برحســب تصادف همدیگر را
دررستوران غذاخوری دیدیم.ان زمان من 17ساله
24
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
خنده گفتم :بله ...یک هفته بعد امدند خواســتگاری
اما پدر و مادر مــن مخالف ایــن ازدواج بودند وهردو
خانواده عقیده داشتند تحصیالتمان را ادامه دهیم....
من راه فرار از منزل به ســرم زد وهر دو به این نتیجه
رسیدیم که برویم خدمت(روحانی) محل و از او کمک
بگیریم.باتفاق ایرج رفتیم خدمــت روحانی و گفتیم
مــا دو نفرقصــد ازدواج داریم ولی خانــواده هایمان
مانع هستند .ایشــان گفت :با خواندن صیغه ،شما به
هم محرم میشــوید وصیغه را با اجازه خودمان جاری
ساخت وما با هم ازدواج کردیم....چند روز بعد نامه ای
به درخانه امد که پدرم رضایــت داده من به عقد ایرج
درایم.سراســیمه راهی منــزل پدر شــدم ،نزدیک
خانه پدر که رســیدم دیدم خواهرم بــا یک چمدان
از درب خانه خارج شــد .به محض دیدن من با عجله
گفت :سریع با من بیا....وبا هم رفتیم داخل یه کوچه.
او به من گفت :بابا از دســتت خیلی عصبانی شــده ...
خالصه با پــا در میانی فامیــل من صــورت پدرم را
بوسیدم وبه او گفتم :نه میخوام عروسی برام بگیری .
نه جهیزیه میخوام وزدم زیرگریه ....باالخره من وایرج
به عقد رســمی هم در امدیم .یک حیاط با یک اتاق
ویک اشپزخانه ،شــروع زندگی من با ایرج بود .بعد از
چند ســال اولین فرزندمان به دنیا امد و اســمش را
گذاشتیم (تورج)،مشکالت پشت مشکالت شد زندگی
ما .تا اینکه من راهی اروپا شــدم .یک مدت انجا بودم
و سپس دوری ایرج باعث شــد من به وطن برگردم...
سال ها گذشت و ایرج اصرار داشــت که (تورج)برای
ادامه تحصیل راهی اروپا شــود( .تورج)رفت اما چند
ســال بعد در اثر تصادف رانندگی ،ناکام از دنیا رفت و
ما مجلس یادبودی در مسجد (الجواد) در میدان هفت
تیر برایش برگزار کردیم .بــاور کنید(تورج) عین ایرج
پاک ترین،نجیب ترین،مودب ترین جوانی بود که من
روی زمین دیدم .البته مواظبت و تربیت من وایرج بی
تاثیــر نبــود ولی چه ســود کــه خیــرش را نه من
دیدم و نــه ایرج .باعــروج (تورج) مــن و ایرج مجددا
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
که لکه خون را در گوشــه لبش دیدم فهمیدم که
کار از کار گذشته اســت.وقتی دکتر تاکید کرد که
بایستی روانه تهران شود دنیا روی سرم خراب شد.
ایرج را بــا امبوالنس روانه تهران کــردم وخودم با
اتومبیلم به دنبال امبوالنس راهی شدم.امبوالنس
زودتر از من به بیمارستان رســیده بود و سریعا او
را دربیمارستان بســتری کرده بودند .زمانیکه به
تهران رسیدم و از حالش باخبر شدم ،دکتر گفت:
تمام ازمایشات را بررســی کردم ومتاسفانه ایرج
مبتال به سرطان شده اســت .دو ماه عین کنیز از
او مواظبت کردم.کاش بــود و من همچنان غیر از
پرستاری کنیزیش را انجام میدادم...خوشبختانه
کسی را ندیدم که از او بد بگوید.ایرج خیلی مظلوم
بود خیلی...دلــم برایش تنگ شــده .نمیدانم چه
کلماتی را بگویم تا شــنونده متوجــه بدی حالم و
عالقه ام به او بشــود! فقط ارزو میکنم با او بمیرم.
مناعت طبع ایرج را در هیچکس ندیدم ،از شــکم
گرفته تا مال و منال دنیا.هرگــز روی خطاهایش
دست نگذاشتم و هرگز اشتباهاتش برایم اهمیت
نداشت ،چون همیشه من ،برایش اول بودم .خدایا
مــرا در ان دنیا بدون ایرج رها نکن 59 .ســال با او
زندگی کردم باز هــم حاضرم با تمام مصیبتهایش
59سال دیگر با او زندگی کنم .چشمم کور وظیفه
دارم ازاو حمایت و نگهداری کنم .تا زمانی که ایرج
در تهران و دربیمارستان بســتری نشده بود هیچ
گله ای از مسئولین ســینمایی نداشتم .ولی از ان
به بعد به قول جناب مطلبی که میگفت :ما خیلی
بی صاحبیــم! دل ازرده شــدم .واقعا چــرا ادمی
که 50-60سال برای ســینمای مملکت زحمت
کشــیده اینطور در سکوت مســئولین به خاک
سپرده شود؟ من میخواستم شوهرم را خودم بخاک
بســپارم که هیچ مسئول ســینمایی در مراسم او
نباشــد .چون انها بودند که وقتی ممنوع الکارش
کردند ،ایرج پیرشــد ،او همان ســال مرده بود!!! صفحه 24
صفحهخوانندگانمجله
از انجاکه نظرات ،پیشــنهادات وانتقادات
خوانندگان محترم مجلــه میتواند تاثیر
بسزایی درنشــرمطالب داشته باشد بران
شــدیم تا باگشــودن این صفحه بتوانیم
نظرات شــما عزیزان را هرچند ماه یکبار
منعکس نماییم تا درتامین خواســته های
منطقی شــما عزیزان گام موثری برداشته
ک نظرات وپیشــنهادات
شــود .بی شــ
وانتقــادات شــما درهرچه پربار شــدن
مجلــه خودتان بــی تاثیر نخواهــد بود.
گمرکی و دیگر نویسندگان قلمی می کنند،
غنیمت است و ســبب حفظ رابطه خواننده
با چنین فضاهای اســت کــه در نوع خودش
جالب اســت .به دلیل گرایش اغلب مردم به
فضای مجازی مجله باید کانال ارتباطی خود
را در یکی از شــبکه های اجتماعی پرطرفدار
ایجاد کند و زمینه ســاز تعامل خوانندگان با
تحریریه نشریه شوند .با ارزوی ادامه موفقیت
حبیب اســماعیلی -واقعاتوی این شــرایط
انتشار چنین نشریه متنوع؛ پر محتوا وپر وپیمون
که متاســفانه نشــریات کاغذی داره از بین میره
واقعا (مجله صــدای خاک) خیلــی غنیمته که
با جمــع اوری اطالعات بــروز داره اداره میشــه.
مخصوصا بخــش اجتماعی و هنــری بخصوص
ســینما که مطالــب سرســری گرفته نشــده.
دستتون درد نکنه .انشااهلل روز بروز موفق تر بشه
وخســتگی تان دربیاد .من اززحمات شما وکلیه
دست اندر کاران این نشریه که واقعا تالش میکنند
تشــکر میکنــم وارزوی موفقیت براتــون دارم.
مریم دوستی .نویســنده وکارگردان
سینما -دوســتان صدای خاک همین طور،
شــفاف و زالل بمانید .در این روزهای وانفسا
در ســال و قرن جاری ،در این بحران بی ابی،
بی نظمی ،بی برقی....بــی نظیر بودن خوش
خردی و اندیشمندی شماســت .هفت هنر
از هنر اول که رقص و اواز و نمایش اســت تا
هنر نهایی ســینما ،در تونل خاکستری زمانه
خودش اســت ،باید هوشــیار باشــیم ،اگاه
و دســت بجنبانیم ،،،،نمیدانیم شــعار نه به
جنگ ســر بدهیم یاغصه کشــور همسایه را
بخوریم یا یاری رســان مظلومیت ملت های
اســیر در دست کرونا باشــیم.....حداقل هیچ
کاری هم اگر از دســت مان بر نیاید ،شعری
بگوییم اگر شاعریم ،جمله ای زندگی بخش و
روبروی اینه بایستیم و با خود زمزمه کنیم،،،
هنوز در دنیــا حرف های خــوب و خبرهای
خــوب هســت ،هست......دوســتان صدای
خاک ،خاکی و درخشــان و پر امیــد بمانید .
ســعید رجبی فروتن معاونت ســازمان
سینمایی -طی چند شماره ای که از ان خوانده ام
در مجله رویکرد معطوف بــه بازنمایی ظرفیت ها
و تواناییهــای مختلف اســتان البرز بــرام جالب
بود .به نظرم در بازتاب مســایل فرهنگی و هنری
در ماهنامــه می توان به معرفی زیرســاخت های
اســتان در زمینه فرهنگ و هنر بیشتر پرداخت و
همچنین چهره های بنام استان از گذشته تا حال
را برای مخاطب نشــریه به زیبایی شناســاند .در
دوران رکود سینماها و سالهای نمایش و موسیقی
انتشــار مســتمر مطالبی نظیر انچه کــه اقای
محمد محسنی ســرمایه گذار -بنظر
مــن مطمعنــم مطالــب شــما هــم برای
مجلــه و هــم بــرای مخاطــب ســود مند
اســت .بخصوص یــاداوری ســینماگران
قبــل انقــاب و خاطــرات جالــب انــان
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مسعودصباح-کارشناسوتهیه کننده
تلویزیونومدرسدانشکده هنرهایزیبا
دانشگاه تهران -سالم جناب گمرگى که واقعاً
پیشکسوت وسینه سوخته عرصه قلم وتصویر
هستید .مدتى که به لطف ومحبت شما با
ماهنامه وزین وعزیز صداى خاک اشنا شده ام ،
از مطالب تخصصى ان درکنار مطالب سینمایى
اش ،تنها مى توانم یک جمله بگویم ،خداوند به
این جمع دغدغه مندان ودلسوزان قدرت قلم
وتوان وتندرستى عنایت فرماید که در مسیر
پیش رویشان موفقتر از همیشه باشند .دغدغه
خاک و سینما داشتن در یک اردوگاه به خودى
خود قابل ستایش است.
مهدی سجاده چی رییس کانون فیلمنامه
نویسان وفیلمنامه نویس -اقای گمرکی
راســتش من فقط مقالــه شــما رو می خونم
و بقیه رو با نگاهی سرســری عبــور می کنم.
تنها مشــکلی که خیلــی زود ادم متوجه اون
می شه ویراستاری نســبتا ضعیف مجله ست.
ارمان موسی پوراهنگســاز -بنظــرم
بســیار مجله خوب و وزینی هســت .شــاید
اگر کمی بخــش علمی بیشــتر شــود بهتر
باشــد .بخش هنری و ســینمایی عالی است.
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
25 صفحه 25
نقد
بازیگر «از نفس افتاده» هم از نفس افتاد
ژان پل بلموندو
سیدرضااورنگ
بازیگران مطرح سینما ،همانگونه که بر پرده سینما خاطره بازی
کردند،خودشان نیز روزی به خاطره تبدیل شــدند و می شوند.
ستاره های درخشنده ای در اسمان سینمای جهان درخشیدند
و کم کم پشت کوه خاطره ها غروب کردند.انان دیگر در این دنیا
جایی ندارند ،اما یاد و نام شــان در ذهن و دل عالقه مندان سینما
همچنان باقی مانده است .برای نسل ما و پیش از ما ،سینما فقط
محل دیدن فیلم نبود،بلکه مکانی بود که ما را از زمین و زمان جدا
می کرد و روحمان را در دریای لذت فــرو می برد .بازیگران برای
ما بســیار مهم بودند و قابل احترام.به یاد نــدارم پیش از انقالب،
فیلمی را به خاطر کارگردانش دیده باشــم ،فقط و فقط فیلم ها
را با هنرافرینانشان می شناختیم .وقتی می خواستیم به سینما
برویم،می گفتیم :فالن سینما فیلم پل نیومن را گذاشته یا مارلون
براندو،گری گــوری پک،جان وین،چارلتون هســتون ،اســتیو
مک کوئین،الن دلون و...همه انان محبــوب مان بودند و خاطره
ســاز و حاال هم خبر امد که یکی از بازیگران خاطره ساز نسل ما،
یعنی ژان پل بلموندو نیز رحل اقامــت در دنیای دیگر افکند و به
خاطره ها پیوست .هرچند این بازیگر بزرگ در ابتدا به دلیل بازی
در فیلم های موج نوی سینمای فرانســه،مانند «از نفس افتاده»
گدار مطرح و نامش بر ســر زبان ها افتاد،اما برای ما نوجوانان ان
زمان به خاطر بــازی در «الپاگور» « ،حرفه ای» « ،بورســالینو»،
«ولگرد وحشی»« ،دســته ای از مارســی» و ...محبوب و مشهور
بود .بازیگری اکشن بود که کمدی را نیز چاشنی کارش می کرد.
فیلمهایش برایمان جذاب و سرگرم کننده بود و بازی اش دوست
داشــتنی .در دهه 1970که فیلم های اکشن و پلیسی فرانسوی
با بازیگران محبوبی،چــون ژان پل بلمندو ،الن دلون و میشــل
کنستانتین به وفور در ســینماهای ایران روی پرده می رفت ،هم
26
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
نسل های من مخاطب همیشــگی این فیلم ها بودند و دیدن هیچ
کدام از انها را از دست نمی دادند .با درگذشت ژان پل بلمندو،اکنون
از بین ان ســه بازیگر معروف فیلم های اکشن فرانسوی،الن دلون
در قید حیات است .بلموندو در طول حیات هنری خود،فیلم های
بســیاری بازی کرد که اغلب انها الاقل در ایران پرمخاطب بودند.
هرچند که وی یکــی از بازیگران مطرح موج نوی فرانســه هم بود
که به رونق این نوع از ســینما نیز کمک فراوانی کــرد .این بازیگر
محبوب و خاطره انگیز نیز ترک دنیا گفت و به دوســتان بازیگرش
پیوست.اکنون از وی خاطره ای باقی مانده است که با ان دل خود
را خوش می کنیم،مانند بقیه بازیگران خاطره انگیز سینمای دنیا
که از دیدن فیلم هایشــان روی پرده های عریــض و طویل لذت
می بردیم .اکنون چند دهه است که نســل های پس از ما از دیدن
فیلم های جذاب و خاطره انگیز ســینمای جهان محروم هستند.
اطالعات بصری این نســل محدود به صفحه محــدود مونیتورها
و گوشی های همراه شده اســت .دیدن فیلم های سینمایی با این
وسایل ارتباط جمعی،هرگز لذت سینما رفتن و روی پرده عریض
تماشا کردن فیلم های مطرح گذشــته و امروز را نداشته و نخواهد
داشــت .متاســفانه مســئوالن و مدیران ناکارامد دولتی و بخش
خصوصی با ممنوع و محدود کردن اکران فیلــم های خارجی در
سینماهای ایران به نوعی ،هم به نســل های جدید خیانت کردند
و هم سینمای ایران را که دیگر رقیبی قوی نداشت تا شانه به شانه
ان حرکت کند،به سوی قهقرا سوق داد .نســل امروز به خصوص
دانشجویان رشــته ســینما،یا باید نام امثال ژان پل بلموندو را در
کتاب ها بخوانند و در اینترنت جستجو کنند و یا بر صفحه کوچک
گوشی های موبایل،فیلم های رنگ و رو رفته این بزرگان را به تماشا
بنشینند،ان هم به خاطر تکلیف دانشــگاهی،نه لذت فیلم دیدن.
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی صفحه 26
لزوم برگزاری یک رفراندوم سراسری !
شاهپورمحمدیمستندسازومنتقد
سیســتم مدیریتــی ســینمای کشــور همچنــان از
یک نظام کهنــه اداری پیــروی میکند و ســکان این حوزه
حســاس و مهم ،در هر دوره ای همواره بدست مدیران غیر
کارشناس سپرده میشــود تا انجا که ناکارامدی شان و عدم
اشــراف و شــناخت کافی انها نســبت به این هنر -صنعت
برزگترین اســیب ها را بر پیکره ســینمای ما وارد میسازد.
ســوال اساســی و بی پاســخ همیشــگی ســینماگران در
هــر دوره ای با عوض شــدن عمــر دولتها ،این بوده اســت
که چــرا ســینماگران میبایســت تــاوان انتخــاب های
ســلیقه ای و جناحــی روســای ســازمان ســینمایی را
از طــرف وزیــران وقــت فرهنــگ هــر دوره بپردازند!!؟
چــه کســی چنیــن حقــوق و قانونــی را از طــرف
ســینماگران کل کشــور برای دولتها تعیین کرده اســت ؟
اگر پاسخ این باشــد که این موضوع از ابتدای پیدایش وزارت
فرهنگ و هنر این کشــور در قوانین و چارت ســازمانی این
وزارتخانه بوده ،ایا زمان ان نرســیده اســت کــه در قوانین
جــاری و قدیمــی ایــن وزارت اندکــی بازنگری شــود ؟
چرا باید با انتخاب مدیران غیر کارشــناس در هــر دوره ای ،
اصحاب سینما بیشترین اسیبها را ببینند و نظاره گر این سوء
مدیریت ها باشــند و حتی حق اعتراض هم نداشته باشند ؟
به چه دلیلی ؟
از طرفی چــرا مدیریت های جناحی منتخــب این حوزه ها
وقتی عمر ماموریتشان تمام میشود ،بدون بررسی و ارزیابی
کارنامه کاریشــان و بدون پرسش از ســینماگران در مورد
چگونگی رضایت از عملکرد ایشــان ،میزهایشــان را ترک
میکنند و این چرخــه معیوب برای وزرای بعدی ارشــاد نیز
خیلی راحت و بدون هیچگونه بازخواستی تکرار میشود !!.ایا
قرار است این چرخش ناموزون تا ابدالدهر ادامه داشته باشد؟
بزرگتریــن مشــکل ســینمای ایران همــواره نبــود یک
مدیریــت قــوی ،بــدور از هرگونه نــگاه های سیاســی و
جناحــی ،انهم از جنــس خود ســینماگران بوده اســت!!.
و همیــن نــگاه هــای ســلیقه ای باعــث گردیــده
عقــب ماندگــی هــا و در جــا زدن هــای ایــن حــوزه
طــی ســالهای گذشــته شــتاب فاحشــی بگیــرد!!.
حــال که دولــت جدیــد عزم خــود را بــرای ســازندگی
اساســی زیر ســاخت هــای اداری کشــور جزم کــرده و
میخواهــد جلوی رانــت و رابطــه ســاالری را بگیــرد ،ایا
زمان ان فرا نرســیده اســت که به رییس جمهور محترم و
وزیر منتخب ارشاد اعالم شــود که الزم و ضروری است یک
همه پرســی و رفراندوم اساســی از طرف کل ســینماگران
کشــور برای انتخاب تصدی مدیریت این پســت حســاس
فرهنگــی از خود خانــواده ســینماگران صــورت گیرد.؟
به نظر می رسد تا یک انتخاب اشــتباه دیگری برای تصدی
مدیریت ســازمان ســینمایی از طرف وزیــر محترم جدید
صورت نگرفته و جناح های سیاســی مختلف ،سالیق فکری
موردنظر خود را به ایشــان القا ننموده اند ،موضوع رفراندوم
ضربتی و سراسری ســینماگران به استحضار ایشان رسانده
شــود تا حداقل از این طریق جلــوی اشــتباهات و ازمون
و خطاهای ۴ســال اینده ســینمای کشــور گرفته شود!.
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
27 صفحه 27
قصهسفر
داستان
نویسنده :ولی اله نیسریان
صبح خیلی زود اتوبوس وارد ترمینال جنوب شد .تعدادی از مسافران
خواب بودند ،عده ای گیــج و منگ پس از این ســفر طوالنی داخل
صندلی هایشان به بدنشان کش و قوس می دادند و چشمهای خود را
با دستهای مشت کرده می مالیدند و تالش می کردند متوجه بشوند
کجا هستند ،ایا به مقصد رســیده اند ،ایا یکی از همان توقفهای بین
راهیســت ؟ عدهای از مســافران بجه های کوچک داشــتند و این
سراسیمگی توقف و پیاده شدن بزرگترها انها را رنجانده بود و گریه می
کردند .لباس اکثر مســافران یا لباس محلی خوزســتان بود یا لباس
بسیجی ،اتوبوس از ابادان به تهران رسیده بود .هر شخص یا خانواده
ای ســعی می کرد زودتر از اتوبوس پیاده شــود .راننــده اتوبوس و
شاگردش از اتوبوس پیاده شده بودند ،شاگرد مشغول تحویل چمدانها
به مسافران بود و راننده خسته به سمت دفتر تعاونی رفته بود .راهرو
تنگ اتوبوس ،گریه بچه های بی قرار ،این شتاب پیاده شدن ،مسافران
اغلب گیج و منگ را دجار سردگمی کرده بود و حداقل دقایقی باید می
گذشت که حواسها سر جایش بیاید .محمود یکی از مسافران اتوبوس
بدون هیچ شتابی برای پیاده شدن ،از پنجره اتوبوس به فضای گرگ و
میش و خاکســتری ترمینال نگاه می کرد ،صبر کرد همه از اتوبوس
پیاده شوند ،شاگرد اتوبوس که بار و چمدان مسافران را داده بود با یک
جارو دستی و یک خاک انداز وارد اتوبوس شد .شاگرد خسته از مسیر
طوالنی و ازدحام تحویل چمدانها بر اساس وظیفه اش وارد اتوبوس شد
که کف اتوبوس را جارو بزند ،پرده ها را درســت کنــد و اتوبوس را به
کارواش ببرد .با دیدن محمود کمی مکث کرد و سپس از همان ردیف
جلو شــروع به درســت کردن پرده ها کرد ،نیم نگاهی هم به مسافر
داشــت ،مســافری که از پنجره زل زده بود به بیرون .محمود کش و
قوســی به بدنش داد ،تا صبح پلک نزده بود ،در پاهایش ســنگینی
احساس می کرد .از جایش بلند شد به شــاگرد راننده خسته نباشی
گفت و از اتوبوس امد به فضای باز ترمینال .اواخر شهریور 1362بود و
هوا ارام به ســمت پاییز پاورچین پاورچین حرکت مــی کرد .اغلب
اتوبوسها روشن بودند و ادمهای کمی که اغلب مشخص بود یا راننده
هستند یا شاگرد راننده در اطراف اتوبوسها رفت و امد می کردند .عده
ای از مسافران خانواده بودند ،در گوشه ای بیتوته کرده ،یا خواب بودند
یا مشغول گپ زدن و مادران بجه های بخواب رفته را در اغوش داشتند
صدای مناجات صبحگاهی از رادیو ترمینال در فضای باز شنیده می
شد .محمود یکی از درهای ورودی به سالن را گشود و وارد فضای سر
پوشیده سالن شــد .ازدحام و شــلوغی ســالن مثل اوار شدن یک
ساختمان ،روی محمد خراب شد .هوا دم داشت و سالن ترمینال موج
می زد از سربازانی که یا به مرخصی امده بودند یا از مرخصی به محل
خدمت خود می رفتند .در میان خیل سربازان مسافران شخصی هم
دیده می شــد چراغ اغلب دفترهای فروش بلیط خاموش بود و صف
بیشماری از مردم و ســربازان جلو دفترها منتظر حضور فروشندگان
بلیط بودند .محمود فکر کرد چرا از همان بیرون به طرف خانه نرفته ؟ و
باز اندیشید به همسرش چه بگوید .در سالن ترمینال صدای مناجات
بلندتر از بیرون ســالن بود .صدای مناجات قطع شد و مارش نظامی
28
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
شروع به نواختن کرد .خبر ،حمله جدیدی بود .سکوت سالن را فرا گرفت .
همه توجه ها رفت به ســمت صدا .شــنوندگان عزیز توجــه فرمائید ،
شنوندگان عزیز ،غیور مردان سلحشور ما ،بامدادامروز .......سربازها حاال
زمزمه می کردند و عده ای از همراهان انها گریه سر داده بودند .در داخل
سرویس بهداشتی محمود چند بار با اب صورتش را شست .در اینه زل زد
به خودش .یاد همسر و پسرتازه به دنیا امده اش او را از فضای ترمینال جدا
کرد .با خودش گفت :به مریم چی بگم ؟ دوباره به اینه زل زد و بازهم اب را
میان کف دستش ریخت و انرا پاشــید به صورتش .اب خنک بود و حس
خوبی را به محمود می داد .دوباره به اینه نگاه کرد و خودش را دید ،بازهم
فکر کرد و نگرانی وجودش را در بر گرفت .با خودش گفت :حاال بازجو چه
گزارشی می نویسه ؟ ذهنش رفت به ابادان .با نامه احضاری که کارگزینی
پاالیشگاه تهران به او داده بود ،عازم ابادان شــد .در نامه نوشته شده بود
برای پاره توضیحات باید خودش را به پایگاه بسیج پاالیشگاه ابادان مستقر
در بوارده ابادان معرفی کند .مریم نامه را که دیده بود گریه کرد .محمود
هم لبخند زد و گفت :مریم جان ،نگران نباش چیزی نیست .من که کاری
نکردم و رفت ابادان .روی یک صندلی فلزی که نشیمن گاهش چوبی بود
روبروی یک جوان با محاسن کامال مشکی با لباس بسیجی نشسته بود و
سئواالت جوان را پاسخ می داد .بینشان یک میز بود و روی میز برگه های
بازجویی .گاهی محمود مطالبی را کتبی می نوشت و گاهی حرف که میزد
بازجو روی برگه طرف خودش یادداشــت هایی تحریــر می کرد .صدای
رادیو بیرون از اطــاق بازجویی نوای جنگ و حملــه را می نواخت گاهی
صدای انفجار و ترکیدن یک خمپاره یا گلوله توپ لرزشی در اشیاء محدود
اطاق بوجود می اورد و گرد و غبار مختصری رقص کنان در هوا جوالن می
کردند ،انگار از یکنواختی خسته شــده اند و موج ناشی از انفجارها به انها
مجال حرکت و رقصیدن می داد .در اطاق باز شد و پیرمرد عربی که جفیه
به گردن داشت با سینی چای وارد اطاق شد .دو استکان چای را روی میز
گذاشت و وقتی خواست خارج شود ،محمود از او پرسید :اقا اینجا سیگار
پیدا می شه ؟ مرد عرب بدون کالمی از اطاق خارج شد و پس از چند دقیقه
با یک بسته سیگار به اطاق امد .سیگار را به محمود داد و منتظر دریافت
پولش شد .محمود که از بیخوابی ،گرســنگی و ساعتها بازجویی خسته
شــده بود از مکث و نگاه پیرمرد چیزی دستگیرش نشد و او هم به پیرمرد
نگاه کرد .به خودش امد ،قیمت بسته سیگار را پرســید و پولش را داد .
پیرمرد پول را گرفت و از اطاق خارج شد .بازجو مشغول نوشتن روی اوراق
خودش بود .محمود اول به او نگاه کرد سپس به عکســهای روی دیوار .
تصویر امام خمینی درست پشت سر بازجو در قابی بدون شیشه به دیوار
نصب شــده بود و روی دیوارهای دیگر چند تصویر از اعزام بســیجیان به
جبهه بود .در یکی از تصاویر نوجوانی توسط یک روحانی که قران روی سر
او گرفته بود بدرقه جبهه می شــد ،چند عکس دیگر هم دید که همگی
تصویر شهدا بودند .به بازجو گفت :می توانم سیگار بکشم ؟ بازجو گفت :
چند دقیقه دیگر کارمان تمام می شــود .بازجو اوراقی را که نوشــته بود
مرتب کرد و سپس با ماشــین دوخت انها را منگنه کرد .محمود پرسید :
حاال من باید چکار کنم ؟ بازجو گفت :چایت را بخور و برو تهران سر کارت .
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی صفحه 28
کارگزینی نتیجه را به اطالعت می رساند .امیدت به خدا باشه .و زل
زد به محمود .محمود از اطاق امد بیرون .توی راهرو اشــپزخانه را
دید و مرد عرب را که داشت سیگار می کشید .گرسنگی امانش را
گرفته بود و نگاه بازجو امیدش را .خواست از مرد عرب تقاضای نان
کند ولی منصرف شد .کمی جلوتر یک اب سردکن دید ،نمونه این
اب سردکنها را در ادارات مختلف شرکت نفت دیده بود .یک لیوان
اب خورد ،کمی از گرســنگیش فاصله گرفت .امــد توی خیابان
غروب شده بود و منطقه بوارده ابادان مثل قبرستان سوت و کور بود
نزدیک برج بوارده بــود و یادش امد در دوران دبیرســتان و موقع
امتحانات با دوســتانش می امدند به این محل .بیاد گذشته روی
چمنها دراز کشید .صدای انفجار خمپاره و راکت او را از ابادان جدا
کرد و اورد به ســرویس بهداشــتی ترمینال جنوب تهران .امد به
خیابان و تاکسی گرفت .به محله ای که زندگی می کرد رسید ،توان
رفتن به خانه را نداشــت و مدام با خودش می گفــت :به مریم چه
بگویم ؟ اگر اخراج شــدم ،در این اوضاع و احوال جنگی چگونه کار
پیدا کنم ؟ پارک کوچکی تفریحگاه عصرانه عده ای از اهل محل بود
رفت و روی یکی از نیمکتهای پارک نشســت .گرسنه شده بود .به
چند عابر نگاه کرد ،بلند شد و رفت به طرف خانه .وارد حیاط خانه
شــد .خانه کوچکی بود و دو اطاقی که در اجاره داشت رو به حیاط
بودند و اشپزخانه در گوشه ای از حیاط و یک توالت مشترک برای
همه ساکنین در گوشه ای دیگر از حیاط .روی اطاقهای طبقه اول
هم دو اطاق ساخته شــده بود که صاحبخانه اقامت داشت و بروی
اطاقهــای صاحبخانه یک اطاق بــا یک تراس زیبا کــه انجا خانم
مطلقه ای زندگی می کرد با تک پســرش .صاحبخانــه درجه دار
نیروی هوایی بود و با دوخواهر ،مادر و برادرش زندگی میکرد .امیر
عاشق بود ولی معشوق هیچوقت جواب مشــخصی به او نمی داد ،
امیر هم به حرف مادرش که می گفت این عشــق و عاشقی عاقبت
ندارد گوش نمی کرد .یکی از خواهرهای امیر و برادرش می گفتند
ما شاعر هســتیم و گاهی که مســتاجرها و موجرها دل و دماغی
داشتند و اوقاتی عصر گاهان روی تراس همه جمع می شدند ،می
گفتند ،مــی خندیدند و چــای می خوردنــد ،خواهــر و برادر
شعرهایشــان را می خوانندند و گریه می کردند و اخر ماجرا تمام
نوشته هایشان را پاره می کردند .محمود که امد توی حیاط خانه ،
راضیه خانم هم از پله ها امده بود پائین و رســیده بود توی حیاط .
راضیه خانم نگاهی بــه چهره محمود انداخــت و گفت :چطوری
مایکل جکســون ،حاال چرا برای ما قیافه گرفتی ؟ بعد بلند گفت :
مریم خانم ،تحویل بگیر ،اقای مایکل امدنــد .دیگه ابغوره نگیر .
محمود تبسمی کرد .از شیر اب توی حیاط ،ابی به صورتش زد و
مریم را دید که متبسم ولی نگران از چهارچوب در او را نگاه می کند .
مریم متوجه شــد که رفتن محمود به ابادان عاقبت خوشی برای
خانواده نداشته ،تا وقتی که سفره را پهن کرد و شام را بر سر سفره
گذاشــت هم چیزی نگفت ،محمود هم فقط نگاهــش می کرد .
اشکان کوچولو اسوده خواب بود و از غوغای اطرافش گرچه بی صدا
بود هیچ اطالعی نداشــت .ارام در گوشه دنج اطاقی که بزرگتر بود
خوابیده بود .محمود گفت صبح می رود سرکار ،نگران نباش .حاال
حاالها زمان می بره نتیجه را ابالغ کنند .من که کاری نکردم ،دوستی
با چند نفر که دلیل نمی شه .مریم ارام اشــک ریخت و به اشکان که
خواب بــود نگاه کرد .مریم گفت :خانم قدســی همســایه توی یک
شرکت دارویی کار می کنه .قول داده با کارگزینی صحبت کنه و مرا
سر کار ببره ،می گه واسه خط تولید نیرو می خواهند .مخصوصا حاال
که زمان جنگه تولیدشان زیاد شــده .فردا بعدازظهر یک سری بهش
بزنم و پیگیر بشم .تند تند و عصبی صحبت می کرد .محمود لیوان اب
را داد دست مریم و مریم بی صدا اشک ریخت محمود به مریم نگاه کرد
مریم می دانست که محمود چه زیبا و چه عاشقانه دوستش دارد ،در
این مواقع که مریم احساس ناامنی می کرد ،وارد جریان احساسی او
نمی شد و صبر می کرد مریم هر احساسی که دارد تخلیه کند و فقط
نگاهش می کرد و در موقع مناسب ان بقول مریم لبخند قشنگه را مثل
اب زالل می پاشید روی صورت ماه مریم .مریم اول نگاهش می کرد
بعد کم کم ارام می شد و سپس او هم لبخند رقص کنان می امد اول
روی لبهایش و بعد پخش می شــد روی همــه صورتش محمود این
لحظات زیبا را به دنیایی نمی داد .اما این دفعه محمود هر چه ســعی
نکرد ان لبخند قشنگه ،نیامد که نیامد ،مریم هم فهمید که موضوع از
دفعه های قبل جدی تر است .برگشــت و به گهواره اشکان نگاه کرد ،
اشکان داشــت خواب شــیرینی می دید و ان لبخند قشنگه را روی
لبهایش داشت ،مریم ارام ارام به ارامش رسید و هر چه گل زیبا را بود
به خاطر اورد و یک دسته گل زیبا گذاشت توی دامن محمود .محمود
اول کمی تعجب کرد بعد دســته گلها را در اغوش گرفت و با بو کردن
انها خندید .بی هیچ مقدمه ای با خودش گفت :اگر اتفاقی بیفته ،این
حقوق کارمندی شرکت نفت را با کمی زیاد و کم ،ولی شرافتمندانه در
می اورد .بعد از اندیشه خودش تعجب کرد .من که هنوز اخراج نشدم .
محمود تا صبح چشم بر هم نگذاشت .صبح زود مثل همیشه از خواب
بیدار شد ،مریم و اشکان خواب بودند ،ارام و بی صدا لباس پوشید و به
ایستگاه همیشــگی رفت و سر وقت سوار ســرویس پاالیشگاه شد .
کارمند بخش کنترل و امار حوادث بود ،شش همکار داشت که دونفر
انها ابادانی و در پاالیشگاه ابادان همکارش بودند .تمام جیک و پیکش
در محل کار با عبداله بود و یوسف ،محمود می دانست محبوب همه
همکارای دفتری و کارگرای تعمیرات اســت ،حتی رئیسش هم که
حزب الهی بود ،میانه اش با او خوب بود .نه اهل دروغ بود و نه دور زدن
کسی ،همیشه امار جنسهایی که تحویل می گرفت با امار مصرفی ها
یکی بود ،رئیس قسمت می دانســت محمود در هیچ یک از مراسم
شرکت نمی کند ولی با هاش خوب بود و بازده کاریش را خیلی قبول
داشت ،رئیس قسمت ســنش از محمود کمتر بود و تجربه انچنانی
نداشت و بیشــتر مواقع از محمود مشــورت می گرفت .ولی در این
یکماهه که محمــود برای پــاره ای توضیحات به ابــادان می رفت ،
فاصله اش را از محمود بیشتر کرده بود و کمتر دنبال کار می فرستادش
ولی می دید که محمود اصال دلخور نشده و از رئیسش انتظاری ندارد .
محمود امد توی اطاق و مثل همیشــه بقول همکارانش سالم با حال
کرد .جو اطاق غمزده بود و همکارانش با جواب سالمی ارام پاسخش را
دادند .در اطاق رئیس هم که اغلب باز بود ،بسته بود .محمود به روی
ادامه در شــماره بعد.
خودش نیــاورد و .......................
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
29 صفحه 29
اﺧﺒار
تصویربرداری(نجال)2
تصویربــرداری فصــل دوم مجموعــه
تلویزیونــی «نجــال» در تهــران ادامــه دارد.
به گزارش مشاور رســانهای پروژه ،گروه تولید
ســریال مناســبتی «نجال »2به کارگردانی
خیراهلل تقیانیپور و تهیهکنندگی سعید سعدی
در حال حاضر در لوکیشــنی واقــع در جنوب
تهران مشــغول تصویربرداری هستند .تا نیمه
مهر ماه تولیــد در تهران ادامــه پیدا میکند و
پس از ان گروه بــرای ادامــه کار عازم جنوب
کشور و ســپس کشــور عراق خواهند شد .از
میان بازیگران حضور ایــوب اقاخانی در پروژه
قطعی شده و قرار است در فواصل کار چندین
بازیگر دیگر نیز به سریال اضافه شوند .به گفته
سعید سعدی ،این سریال برای پخش در سال
اینده از شــبکه سوم ســیما اماده خواهد شد.
فصل دوم «نجــال» که در ۳0قســمت تولید
خواهد شــد ،به بازگشــت کاراکترهای قصه
از کربال و حوادثی که در این مســیر برایشــان
رقم میخــورد میپــردازد .حســام منظور،
محیا دهقانی ،ملیــکا شــریفینیا ،مصطفی
ساسانی ،سوگل طهماســبی ،ایوب اقاخانی،
مرتضــی شــاهکرم ،بدرالســادات برنجانی،
محســن پوشــایی و (با هنرمنــدی) هدایت
هاشــمی ،ســیدمهرداد ضیایــی و ازیتــا
حاجیــان بازیگرانی هســتند کــه در فصل
جدید این ســریال به ایفای نقش میپردازند.
پایانپیشتولیدپریسان
سه بازیگر جدید به فیلم «پریسان» پیوستند.
با اضافه شدن سیاوش چراغیپور ،سیدمهدی
نریمانی و هامون ســیدی به پروژه «پریسان»
به کارگردانی و تهیهکنندگــی کامبیز بابایی،
گروه بازیگران این فیلم تکمیل شد .با انتخاب
کامل بازیگــران و عوامل پشــت دوربین این
فیلم بزودی در تهران مقابــل دوربین خواهد
30
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
رفت.فرهاد قائمیان ،شــقایق فراهانی ،صحرا
اسداللهی ،مهدی کوشکی ،لیندا کیانی ،نادیا
شادمان و سیاوش طهمورث و (با هنرمندی)
ثریا قاســمی ،به همراه (هنرمنــد نوجوان)
شارمین علیمحمدی ،دیگر بازیگرانی هستند
کــه حضورشــان در این فیلم قطعی شــده
است«.پریســان» به نویسندگی علی مقدم و
کامبیز بابایی با مضمونی اجتماعی به تالش و
فداکاریهای کادر درمان و قاچاق دارو توسط
مافیای ایــن صنعت که در روزهای شــیوع
ویروس کرونا به یکی از معضالت روز جامعه
تبدیل شــده ،میپردازد .دیگــر عوامل این
پروژه عبارتند از :مشاور فیلمنامه و بازنویسی
نهایی :زامیاد سعدوندیان ،مدیر پروژه :سمیه
فرجی ،مجری طرح :رضا بابایی ،مدیر تولید:
سیدمهدی نریمانی ،برنامهریز :سعید غالمی،
مدیر فیلمبرداری :مجید گرجیان ،صدابردار:
حسین بشاش ،طراح گریم :محمود دهقانی،
طراح صحنــه :داریوش پیرو ،طــراح لباس:
گالره دربندی ،دستیار اول کارگردان :مرضیه
زرتشــت ،منشــی صحنه :رعنا بهرخ ،مدیر
تدارکات :علی جعفری ،عکاس :سحر رجبیان،
عکاس و فیلمبردار پشــت صحنه :ســاحل
عبدالهزاده ،مدیر امور مالی :سهیال مندوزئی
و مشــاور رســانهای :امیــن اعتمادیمجد.
سید زاده رفت؛ پور احمدی امد
طی حکمی ازســوی وزیر فرهنگوارشــاد
اســالمی ؛ مجید پور احمدی بعنــوان مدیر
عامل صندوق هنر جایگزین ســیدزاده شد.
ضمن تشــکر اززحمــات جناب ســیدزاده
وخوشامد گویی به جناب پور احمدی امید
اســت همواره درراه خطیری کــه پیش رو
دارنددر میان هنرمنــدان فرهنگ وهنرایران
زمین موفق وسربلندباشند .دراین جا ذکر این
نکته بســیار حائز اهمیت است که جناب پور
احمدی دررابطه با بیمه تکمیلی هنرمندان
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
درنظر داشته باشند اکثر هنرمندان حوزه فرهنگ و
هنرخصوصا پیشکســوتان باالی شصت سال سن
دارند و این دوره ایســت که صد درصداین عزیزان
مدام نیاز به دکتــر ودارو دارند وکمتر پیش میاید
عمل جراحی ســنگین داشته باشــند .لذا سقف
پرداخت بیمه تکمیلی بــرای ویزیت ودارودرطول
سال برای هر نفر ۳50هزارتومان بسیار ناچیز است
و این رقم برای حداکثر سه بار ویزیت ودارو کفایت
میکنــد .انتظــار دارد جناب پوراحمدی نســبت
به افزایش ایــن رقم تجدید نظر فرمایند .انشــااله
اکران فیلمهای خارجی
محمدرضــا فرجی مدیــرکل نظــارت برعرصه و
نمایش فیلم ،دربــاره اکران فیلمهــای خارجی
اعــالم نمود :شــورای صنفــی نمایش بــه دفاتر
پخــش فیلم ســینمایی اجــازداده تــا بصورت
محــدود فیلمهــای خارجــی اکــران شــود.
تمدید پروانه ساخت (خط اخر)
اصغــر نصیــری کارگــردان وتهیــه کننــده
خوشــنام ســینمای ایــران ؛ پیــش تولیــد
فیلــم خــط اخــر را اغــاز خواهــد کــرد.
نظرخواهیازاهالیسینما
محمد مهدی اســماعیلی وزیر ارشــاداصراردارد
برای سروسامان بخشیدن به اوضاع ناهنجارتولید
وتوزیع فیلــم؛ ازاهالی ســینما نظرخواهی نماید.
پیشــنهاد میشــود جناب وزیر اطالعات اساسی
درخصوص اوضاع ســینما در دهــه 60و 70را
کسب و همان سالهای طالیی را به سینما برگرداند.
فعال جناب وزیر به مناســبت روز ملی سینما برای
هنرمندان بســته معیشــتی در نظر گرفته است. صفحه 30
صفحه 31
صفحه 32
قصهسفر
داستان
نویسنده :ولی اله نیسریان
صبح خیلی زود اتوبوس وارد ترمینال جنوب شد .تعدادی از مسافران
خواب بودند ،عده ای گیــج و منگ پس از این ســفر طوالنی داخل
صندلی هایشان به بدنشان کش و قوس می دادند و چشمهای خود را
با دستهای مشت کرده می مالیدند و تالش می کردند متوجه بشوند
کجا هستند ،ایا به مقصد رســیده اند ،ایا یکی از همان توقفهای بین
راهیســت ؟ عدهای از مســافران بجه های کوچک داشــتند و این
سراسیمگی توقف و پیاده شدن بزرگترها انها را رنجانده بود و گریه می
کردند .لباس اکثر مســافران یا لباس محلی خوزســتان بود یا لباس
بسیجی ،اتوبوس از ابادان به تهران رسیده بود .هر شخص یا خانواده
ای ســعی می کرد زودتر از اتوبوس پیاده شــود .راننــده اتوبوس و
شاگردش از اتوبوس پیاده شده بودند ،شاگرد مشغول تحویل چمدانها
به مسافران بود و راننده خسته به سمت دفتر تعاونی رفته بود .راهرو
تنگ اتوبوس ،گریه بچه های بی قرار ،این شتاب پیاده شدن ،مسافران
اغلب گیج و منگ را دجار سردگمی کرده بود و حداقل دقایقی باید می
گذشت که حواسها سر جایش بیاید .محمود یکی از مسافران اتوبوس
بدون هیچ شتابی برای پیاده شدن ،از پنجره اتوبوس به فضای گرگ و
میش و خاکســتری ترمینال نگاه می کرد ،صبر کرد همه از اتوبوس
پیاده شوند ،شاگرد اتوبوس که بار و چمدان مسافران را داده بود با یک
جارو دستی و یک خاک انداز وارد اتوبوس شد .شاگرد خسته از مسیر
طوالنی و ازدحام تحویل چمدانها بر اساس وظیفه اش وارد اتوبوس شد
که کف اتوبوس را جارو بزند ،پرده ها را درســت کنــد و اتوبوس را به
کارواش ببرد .با دیدن محمود کمی مکث کرد و سپس از همان ردیف
جلو شــروع به درســت کردن پرده ها کرد ،نیم نگاهی هم به مسافر
داشــت ،مســافری که از پنجره زل زده بود به بیرون .محمود کش و
قوســی به بدنش داد ،تا صبح پلک نزده بود ،در پاهایش ســنگینی
احساس می کرد .از جایش بلند شد به شــاگرد راننده خسته نباشی
گفت و از اتوبوس امد به فضای باز ترمینال .اواخر شهریور 1362بود و
هوا ارام به ســمت پاییز پاورچین پاورچین حرکت مــی کرد .اغلب
اتوبوسها روشن بودند و ادمهای کمی که اغلب مشخص بود یا راننده
هستند یا شاگرد راننده در اطراف اتوبوسها رفت و امد می کردند .عده
ای از مسافران خانواده بودند ،در گوشه ای بیتوته کرده ،یا خواب بودند
یا مشغول گپ زدن و مادران بجه های بخواب رفته را در اغوش داشتند
صدای مناجات صبحگاهی از رادیو ترمینال در فضای باز شنیده می
شد .محمود یکی از درهای ورودی به سالن را گشود و وارد فضای سر
پوشیده سالن شــد .ازدحام و شــلوغی ســالن مثل اوار شدن یک
ساختمان ،روی محمد خراب شد .هوا دم داشت و سالن ترمینال موج
می زد از سربازانی که یا به مرخصی امده بودند یا از مرخصی به محل
خدمت خود می رفتند .در میان خیل سربازان مسافران شخصی هم
دیده می شــد چراغ اغلب دفترهای فروش بلیط خاموش بود و صف
بیشماری از مردم و ســربازان جلو دفترها منتظر حضور فروشندگان
بلیط بودند .محمود فکر کرد چرا از همان بیرون به طرف خانه نرفته ؟ و
باز اندیشید به همسرش چه بگوید .در سالن ترمینال صدای مناجات
بلندتر از بیرون ســالن بود .صدای مناجات قطع شد و مارش نظامی
28
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
شروع به نواختن کرد .خبر ،حمله جدیدی بود .سکوت سالن را فرا گرفت .
همه توجه ها رفت به ســمت صدا .شــنوندگان عزیز توجــه فرمائید ،
شنوندگان عزیز ،غیور مردان سلحشور ما ،بامدادامروز .......سربازها حاال
زمزمه می کردند و عده ای از همراهان انها گریه سر داده بودند .در داخل
سرویس بهداشتی محمود چند بار با اب صورتش را شست .در اینه زل زد
به خودش .یاد همسر و پسرتازه به دنیا امده اش او را از فضای ترمینال جدا
کرد .با خودش گفت :به مریم چی بگم ؟ دوباره به اینه زل زد و بازهم اب را
میان کف دستش ریخت و انرا پاشــید به صورتش .اب خنک بود و حس
خوبی را به محمود می داد .دوباره به اینه نگاه کرد و خودش را دید ،بازهم
فکر کرد و نگرانی وجودش را در بر گرفت .با خودش گفت :حاال بازجو چه
گزارشی می نویسه ؟ ذهنش رفت به ابادان .با نامه احضاری که کارگزینی
پاالیشگاه تهران به او داده بود ،عازم ابادان شــد .در نامه نوشته شده بود
برای پاره توضیحات باید خودش را به پایگاه بسیج پاالیشگاه ابادان مستقر
در بوارده ابادان معرفی کند .مریم نامه را که دیده بود گریه کرد .محمود
هم لبخند زد و گفت :مریم جان ،نگران نباش چیزی نیست .من که کاری
نکردم و رفت ابادان .روی یک صندلی فلزی که نشیمن گاهش چوبی بود
روبروی یک جوان با محاسن کامال مشکی با لباس بسیجی نشسته بود و
سئواالت جوان را پاسخ می داد .بینشان یک میز بود و روی میز برگه های
بازجویی .گاهی محمود مطالبی را کتبی می نوشت و گاهی حرف که میزد
بازجو روی برگه طرف خودش یادداشــت هایی تحریــر می کرد .صدای
رادیو بیرون از اطــاق بازجویی نوای جنگ و حملــه را می نواخت گاهی
صدای انفجار و ترکیدن یک خمپاره یا گلوله توپ لرزشی در اشیاء محدود
اطاق بوجود می اورد و گرد و غبار مختصری رقص کنان در هوا جوالن می
کردند ،انگار از یکنواختی خسته شــده اند و موج ناشی از انفجارها به انها
مجال حرکت و رقصیدن می داد .در اطاق باز شد و پیرمرد عربی که جفیه
به گردن داشت با سینی چای وارد اطاق شد .دو استکان چای را روی میز
گذاشت و وقتی خواست خارج شود ،محمود از او پرسید :اقا اینجا سیگار
پیدا می شه ؟ مرد عرب بدون کالمی از اطاق خارج شد و پس از چند دقیقه
با یک بسته سیگار به اطاق امد .سیگار را به محمود داد و منتظر دریافت
پولش شد .محمود که از بیخوابی ،گرســنگی و ساعتها بازجویی خسته
شــده بود از مکث و نگاه پیرمرد چیزی دستگیرش نشد و او هم به پیرمرد
نگاه کرد .به خودش امد ،قیمت بسته سیگار را پرســید و پولش را داد .
پیرمرد پول را گرفت و از اطاق خارج شد .بازجو مشغول نوشتن روی اوراق
خودش بود .محمود اول به او نگاه کرد سپس به عکســهای روی دیوار .
تصویر امام خمینی درست پشت سر بازجو در قابی بدون شیشه به دیوار
نصب شــده بود و روی دیوارهای دیگر چند تصویر از اعزام بســیجیان به
جبهه بود .در یکی از تصاویر نوجوانی توسط یک روحانی که قران روی سر
او گرفته بود بدرقه جبهه می شــد ،چند عکس دیگر هم دید که همگی
تصویر شهدا بودند .به بازجو گفت :می توانم سیگار بکشم ؟ بازجو گفت :
چند دقیقه دیگر کارمان تمام می شــود .بازجو اوراقی را که نوشــته بود
مرتب کرد و سپس با ماشــین دوخت انها را منگنه کرد .محمود پرسید :
حاال من باید چکار کنم ؟ بازجو گفت :چایت را بخور و برو تهران سر کارت .
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی صفحه 28
کارگزینی نتیجه را به اطالعت می رساند .امیدت به خدا باشه .و زل
زد به محمود .محمود از اطاق امد بیرون .توی راهرو اشــپزخانه را
دید و مرد عرب را که داشت سیگار می کشید .گرسنگی امانش را
گرفته بود و نگاه بازجو امیدش را .خواست از مرد عرب تقاضای نان
کند ولی منصرف شد .کمی جلوتر یک اب سردکن دید ،نمونه این
اب سردکنها را در ادارات مختلف شرکت نفت دیده بود .یک لیوان
اب خورد ،کمی از گرســنگیش فاصله گرفت .امــد توی خیابان
غروب شده بود و منطقه بوارده ابادان مثل قبرستان سوت و کور بود
نزدیک برج بوارده بــود و یادش امد در دوران دبیرســتان و موقع
امتحانات با دوســتانش می امدند به این محل .بیاد گذشته روی
چمنها دراز کشید .صدای انفجار خمپاره و راکت او را از ابادان جدا
کرد و اورد به ســرویس بهداشــتی ترمینال جنوب تهران .امد به
خیابان و تاکسی گرفت .به محله ای که زندگی می کرد رسید ،توان
رفتن به خانه را نداشــت و مدام با خودش می گفــت :به مریم چه
بگویم ؟ اگر اخراج شــدم ،در این اوضاع و احوال جنگی چگونه کار
پیدا کنم ؟ پارک کوچکی تفریحگاه عصرانه عده ای از اهل محل بود
رفت و روی یکی از نیمکتهای پارک نشســت .گرسنه شده بود .به
چند عابر نگاه کرد ،بلند شد و رفت به طرف خانه .وارد حیاط خانه
شــد .خانه کوچکی بود و دو اطاقی که در اجاره داشت رو به حیاط
بودند و اشپزخانه در گوشه ای از حیاط و یک توالت مشترک برای
همه ساکنین در گوشه ای دیگر از حیاط .روی اطاقهای طبقه اول
هم دو اطاق ساخته شــده بود که صاحبخانه اقامت داشت و بروی
اطاقهــای صاحبخانه یک اطاق بــا یک تراس زیبا کــه انجا خانم
مطلقه ای زندگی می کرد با تک پســرش .صاحبخانــه درجه دار
نیروی هوایی بود و با دوخواهر ،مادر و برادرش زندگی میکرد .امیر
عاشق بود ولی معشوق هیچوقت جواب مشــخصی به او نمی داد ،
امیر هم به حرف مادرش که می گفت این عشــق و عاشقی عاقبت
ندارد گوش نمی کرد .یکی از خواهرهای امیر و برادرش می گفتند
ما شاعر هســتیم و گاهی که مســتاجرها و موجرها دل و دماغی
داشتند و اوقاتی عصر گاهان روی تراس همه جمع می شدند ،می
گفتند ،مــی خندیدند و چــای می خوردنــد ،خواهــر و برادر
شعرهایشــان را می خوانندند و گریه می کردند و اخر ماجرا تمام
نوشته هایشان را پاره می کردند .محمود که امد توی حیاط خانه ،
راضیه خانم هم از پله ها امده بود پائین و رســیده بود توی حیاط .
راضیه خانم نگاهی بــه چهره محمود انداخــت و گفت :چطوری
مایکل جکســون ،حاال چرا برای ما قیافه گرفتی ؟ بعد بلند گفت :
مریم خانم ،تحویل بگیر ،اقای مایکل امدنــد .دیگه ابغوره نگیر .
محمود تبسمی کرد .از شیر اب توی حیاط ،ابی به صورتش زد و
مریم را دید که متبسم ولی نگران از چهارچوب در او را نگاه می کند .
مریم متوجه شــد که رفتن محمود به ابادان عاقبت خوشی برای
خانواده نداشته ،تا وقتی که سفره را پهن کرد و شام را بر سر سفره
گذاشــت هم چیزی نگفت ،محمود هم فقط نگاهــش می کرد .
اشکان کوچولو اسوده خواب بود و از غوغای اطرافش گرچه بی صدا
بود هیچ اطالعی نداشــت .ارام در گوشه دنج اطاقی که بزرگتر بود
خوابیده بود .محمود گفت صبح می رود سرکار ،نگران نباش .حاال
حاالها زمان می بره نتیجه را ابالغ کنند .من که کاری نکردم ،دوستی
با چند نفر که دلیل نمی شه .مریم ارام اشــک ریخت و به اشکان که
خواب بــود نگاه کرد .مریم گفت :خانم قدســی همســایه توی یک
شرکت دارویی کار می کنه .قول داده با کارگزینی صحبت کنه و مرا
سر کار ببره ،می گه واسه خط تولید نیرو می خواهند .مخصوصا حاال
که زمان جنگه تولیدشان زیاد شــده .فردا بعدازظهر یک سری بهش
بزنم و پیگیر بشم .تند تند و عصبی صحبت می کرد .محمود لیوان اب
را داد دست مریم و مریم بی صدا اشک ریخت محمود به مریم نگاه کرد
مریم می دانست که محمود چه زیبا و چه عاشقانه دوستش دارد ،در
این مواقع که مریم احساس ناامنی می کرد ،وارد جریان احساسی او
نمی شد و صبر می کرد مریم هر احساسی که دارد تخلیه کند و فقط
نگاهش می کرد و در موقع مناسب ان بقول مریم لبخند قشنگه را مثل
اب زالل می پاشید روی صورت ماه مریم .مریم اول نگاهش می کرد
بعد کم کم ارام می شد و سپس او هم لبخند رقص کنان می امد اول
روی لبهایش و بعد پخش می شــد روی همــه صورتش محمود این
لحظات زیبا را به دنیایی نمی داد .اما این دفعه محمود هر چه ســعی
نکرد ان لبخند قشنگه ،نیامد که نیامد ،مریم هم فهمید که موضوع از
دفعه های قبل جدی تر است .برگشــت و به گهواره اشکان نگاه کرد ،
اشکان داشــت خواب شــیرینی می دید و ان لبخند قشنگه را روی
لبهایش داشت ،مریم ارام ارام به ارامش رسید و هر چه گل زیبا را بود
به خاطر اورد و یک دسته گل زیبا گذاشت توی دامن محمود .محمود
اول کمی تعجب کرد بعد دســته گلها را در اغوش گرفت و با بو کردن
انها خندید .بی هیچ مقدمه ای با خودش گفت :اگر اتفاقی بیفته ،این
حقوق کارمندی شرکت نفت را با کمی زیاد و کم ،ولی شرافتمندانه در
می اورد .بعد از اندیشه خودش تعجب کرد .من که هنوز اخراج نشدم .
محمود تا صبح چشم بر هم نگذاشت .صبح زود مثل همیشه از خواب
بیدار شد ،مریم و اشکان خواب بودند ،ارام و بی صدا لباس پوشید و به
ایستگاه همیشــگی رفت و سر وقت سوار ســرویس پاالیشگاه شد .
کارمند بخش کنترل و امار حوادث بود ،شش همکار داشت که دونفر
انها ابادانی و در پاالیشگاه ابادان همکارش بودند .تمام جیک و پیکش
در محل کار با عبداله بود و یوسف ،محمود می دانست محبوب همه
همکارای دفتری و کارگرای تعمیرات اســت ،حتی رئیسش هم که
حزب الهی بود ،میانه اش با او خوب بود .نه اهل دروغ بود و نه دور زدن
کسی ،همیشه امار جنسهایی که تحویل می گرفت با امار مصرفی ها
یکی بود ،رئیس قسمت می دانســت محمود در هیچ یک از مراسم
شرکت نمی کند ولی با هاش خوب بود و بازده کاریش را خیلی قبول
داشت ،رئیس قسمت ســنش از محمود کمتر بود و تجربه انچنانی
نداشت و بیشــتر مواقع از محمود مشــورت می گرفت .ولی در این
یکماهه که محمــود برای پــاره ای توضیحات به ابــادان می رفت ،
فاصله اش را از محمود بیشتر کرده بود و کمتر دنبال کار می فرستادش
ولی می دید که محمود اصال دلخور نشده و از رئیسش انتظاری ندارد .
محمود امد توی اطاق و مثل همیشــه بقول همکارانش سالم با حال
کرد .جو اطاق غمزده بود و همکارانش با جواب سالمی ارام پاسخش را
دادند .در اطاق رئیس هم که اغلب باز بود ،بسته بود .محمود به روی
ادامه در شــماره بعد.
خودش نیــاورد و .......................
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
مهر ماه1400
ی و دوم
شماره س
29 صفحه 29
اﺧﺒار
تصویربرداری(نجال)2
تصویربــرداری فصــل دوم مجموعــه
تلویزیونــی «نجــال» در تهــران ادامــه دارد.
به گزارش مشاور رســانهای پروژه ،گروه تولید
ســریال مناســبتی «نجال »2به کارگردانی
خیراهلل تقیانیپور و تهیهکنندگی سعید سعدی
در حال حاضر در لوکیشــنی واقــع در جنوب
تهران مشــغول تصویربرداری هستند .تا نیمه
مهر ماه تولیــد در تهران ادامــه پیدا میکند و
پس از ان گروه بــرای ادامــه کار عازم جنوب
کشور و ســپس کشــور عراق خواهند شد .از
میان بازیگران حضور ایــوب اقاخانی در پروژه
قطعی شده و قرار است در فواصل کار چندین
بازیگر دیگر نیز به سریال اضافه شوند .به گفته
سعید سعدی ،این سریال برای پخش در سال
اینده از شــبکه سوم ســیما اماده خواهد شد.
فصل دوم «نجــال» که در ۳0قســمت تولید
خواهد شــد ،به بازگشــت کاراکترهای قصه
از کربال و حوادثی که در این مســیر برایشــان
رقم میخــورد میپــردازد .حســام منظور،
محیا دهقانی ،ملیــکا شــریفینیا ،مصطفی
ساسانی ،سوگل طهماســبی ،ایوب اقاخانی،
مرتضــی شــاهکرم ،بدرالســادات برنجانی،
محســن پوشــایی و (با هنرمنــدی) هدایت
هاشــمی ،ســیدمهرداد ضیایــی و ازیتــا
حاجیــان بازیگرانی هســتند کــه در فصل
جدید این ســریال به ایفای نقش میپردازند.
پایانپیشتولیدپریسان
سه بازیگر جدید به فیلم «پریسان» پیوستند.
با اضافه شدن سیاوش چراغیپور ،سیدمهدی
نریمانی و هامون ســیدی به پروژه «پریسان»
به کارگردانی و تهیهکنندگــی کامبیز بابایی،
گروه بازیگران این فیلم تکمیل شد .با انتخاب
کامل بازیگــران و عوامل پشــت دوربین این
فیلم بزودی در تهران مقابــل دوربین خواهد
30
شماره سی و دوم
مهر ماه 1400
رفت.فرهاد قائمیان ،شــقایق فراهانی ،صحرا
اسداللهی ،مهدی کوشکی ،لیندا کیانی ،نادیا
شادمان و سیاوش طهمورث و (با هنرمندی)
ثریا قاســمی ،به همراه (هنرمنــد نوجوان)
شارمین علیمحمدی ،دیگر بازیگرانی هستند
کــه حضورشــان در این فیلم قطعی شــده
است«.پریســان» به نویسندگی علی مقدم و
کامبیز بابایی با مضمونی اجتماعی به تالش و
فداکاریهای کادر درمان و قاچاق دارو توسط
مافیای ایــن صنعت که در روزهای شــیوع
ویروس کرونا به یکی از معضالت روز جامعه
تبدیل شــده ،میپردازد .دیگــر عوامل این
پروژه عبارتند از :مشاور فیلمنامه و بازنویسی
نهایی :زامیاد سعدوندیان ،مدیر پروژه :سمیه
فرجی ،مجری طرح :رضا بابایی ،مدیر تولید:
سیدمهدی نریمانی ،برنامهریز :سعید غالمی،
مدیر فیلمبرداری :مجید گرجیان ،صدابردار:
حسین بشاش ،طراح گریم :محمود دهقانی،
طراح صحنــه :داریوش پیرو ،طــراح لباس:
گالره دربندی ،دستیار اول کارگردان :مرضیه
زرتشــت ،منشــی صحنه :رعنا بهرخ ،مدیر
تدارکات :علی جعفری ،عکاس :سحر رجبیان،
عکاس و فیلمبردار پشــت صحنه :ســاحل
عبدالهزاده ،مدیر امور مالی :سهیال مندوزئی
و مشــاور رســانهای :امیــن اعتمادیمجد.
سید زاده رفت؛ پور احمدی امد
طی حکمی ازســوی وزیر فرهنگوارشــاد
اســالمی ؛ مجید پور احمدی بعنــوان مدیر
عامل صندوق هنر جایگزین ســیدزاده شد.
ضمن تشــکر اززحمــات جناب ســیدزاده
وخوشامد گویی به جناب پور احمدی امید
اســت همواره درراه خطیری کــه پیش رو
دارنددر میان هنرمنــدان فرهنگ وهنرایران
زمین موفق وسربلندباشند .دراین جا ذکر این
نکته بســیار حائز اهمیت است که جناب پور
احمدی دررابطه با بیمه تکمیلی هنرمندان
ماهنامه اقتصادی -اجتماعی
درنظر داشته باشند اکثر هنرمندان حوزه فرهنگ و
هنرخصوصا پیشکســوتان باالی شصت سال سن
دارند و این دوره ایســت که صد درصداین عزیزان
مدام نیاز به دکتــر ودارو دارند وکمتر پیش میاید
عمل جراحی ســنگین داشته باشــند .لذا سقف
پرداخت بیمه تکمیلی بــرای ویزیت ودارودرطول
سال برای هر نفر ۳50هزارتومان بسیار ناچیز است
و این رقم برای حداکثر سه بار ویزیت ودارو کفایت
میکنــد .انتظــار دارد جناب پوراحمدی نســبت
به افزایش ایــن رقم تجدید نظر فرمایند .انشــااله
اکران فیلمهای خارجی
محمدرضــا فرجی مدیــرکل نظــارت برعرصه و
نمایش فیلم ،دربــاره اکران فیلمهــای خارجی
اعــالم نمود :شــورای صنفــی نمایش بــه دفاتر
پخــش فیلم ســینمایی اجــازداده تــا بصورت
محــدود فیلمهــای خارجــی اکــران شــود.
تمدید پروانه ساخت (خط اخر)
اصغــر نصیــری کارگــردان وتهیــه کننــده
خوشــنام ســینمای ایــران ؛ پیــش تولیــد
فیلــم خــط اخــر را اغــاز خواهــد کــرد.
نظرخواهیازاهالیسینما
محمد مهدی اســماعیلی وزیر ارشــاداصراردارد
برای سروسامان بخشیدن به اوضاع ناهنجارتولید
وتوزیع فیلــم؛ ازاهالی ســینما نظرخواهی نماید.
پیشــنهاد میشــود جناب وزیر اطالعات اساسی
درخصوص اوضاع ســینما در دهــه 60و 70را
کسب و همان سالهای طالیی را به سینما برگرداند.
فعال جناب وزیر به مناســبت روز ملی سینما برای
هنرمندان بســته معیشــتی در نظر گرفته است. صفحه 30
صفحه 31
صفحه 32